×
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۷
بسی سوزند ازان شمع دل افروزی که من دارم
ولی تاثر دیگر دارد این سوزی که من دارم
مگر روز تو را شب سازم از بی مهری ای گردون
که بی آن مه ز شب کم نیست این روزی که من دارم
چه رنجاند طبیبم چون بود صد درد را مرهم
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲
جهان روشن ز مهر عالمافروزی که من دارم
دلی تاریکتر از شب بود روزی که من دارم
بیا و از زلال وصل بنشان آتشم تا کی
جگرها سوزد از آه جگرسوزی که من دارم
ز آه و نالهام صدجان و دل زخمی مشو ایمن
[...]