گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳۵

 

مسیحا از سر بالین من رنجور برخیزد

چراغ آفتاب از بزم من بی نور برخیزد

چنین کز بار درد افتاده ام از پا، عجب دارم

که شیون هم زبالین من رنجور برخیزد

ندارد شرم از روی کسی آیینه محشر

[...]

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

جو آید در چمن از عندلیبان شور برخیزد

به تعظیم نسیمش بوی گل از دور برخیزد

مشام آرای گلشن چون شود بوی سر زلفش

ز خواب سرگرانی نرگس مخمور برخیزد

نقاب زلف چون از پیش ماه چهره برگیرد

[...]

فیاض لاهیجی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

 

سرشکم بسکه پردرد از دل مهجور برخیزد

به دریا چون رسد سیلاب اشکم شور برخیزد

دل تنگم سلیمانی کند در دشت دلتنگی

که شور محشر از آواز پای مور برخیزد

شود چون آب تیغش ساقی پیمانهٔ زخمم

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode