گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۰

 

ندیدم در جهان کس را که تا سر پر نبوده‌ست او

همه جوشان و پرآتش کمین اندر بهانه جو

همه از عشق بررسته جگرها خسته لب بسته

ولی در گلشن جانشان شقایق‌های تو بر تو

حقایق‌های نیک و بد به شیر خفته می‌ماند

[...]

مولانا
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴۴

 

تو، سلطان، چون گدایان را زکوة حسن فرمایی

مرا این بس که زیر پا شوم هنگام بار تو

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴۴

 

سر خود می زنم بر آستانت تا برآید جان

که این سر درد خواهم برد با خود یادگار تو

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴۴

 

همه کس بیندت جز من، روا باشد کزین نعمت

به محرومی بمیرد پیش در امیدوار تو

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴۴

 

به خشمم گفته ای کاندر دل و جانت زنم آتش

زهی دولت، اگر خاشاک من آید به کار تو

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴۴

 

اگر بشکافیم سینه، من از جانت کنم یاری

وگر بیرون کنی چشمم، منم از دیده یار تو

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴۴

 

اگر نگرفتیم دستی، لگد بر سر هوس دارم

بدین مقدار هم روزی نگشتم شرمسار تو

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴۴

 

عفاک الله ز چشم خسرو آن خونها که افشاند

معاذالله که گویم پیش چشم پر خمار تو

امیرخسرو دهلوی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۹

 

به هرحسنی که می بینم جمالش می نماید رو

به معنی دو یکی یابم به صورت گرچه باشد دو

به من گر شاهد معنی نماید رو به صد صورت

به صد صورت مرا حسنی نماید روی او نیکو

بیا تو آینه بردار و روی خود در آن بنما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

یقین دانم درین عالم که لا معبود الا ھُو

ولا موجود فی الکونین لا مقصود الا ھُو

چو تیغ لا بدست آری بیا تنها چه غم داری

مجو از غیر حق یاری که لا فتاح الا ھُو

بلا لا لا همه لا کن بگو الله والله جو

[...]

سلطان باهو
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۲

 

شبی افتاده می رفتم به طوف کعبه آن کو

به گوش هوشم آواز پیاپی آمد از یکسو

اگر پرسد مرا ای سیدا آن تندخو بر گو

نمی دانم نظیری کیست چون می آمدم زان رو

سیدای نسفی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹

 

خیالم تا به سرو قامت او گشته هم زانو

گهی با مه برابر می زند گه با فلک پهلو

چنان از صورت آدم گریزانم که در معنی

نمی خواهم که باشد پیش رو آیینهٔ زانو

ز بیم تیر مژگان ای دلا در زلف جا کردی

[...]

سعیدا
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۲ - به خسرو بیک یاور سمنانی نوشته

 

درون را پیر گشت انده، برون راشد جوان شادی

کهن گردید جان را رنج، و دل را گشت رامش نو

توان را کاستی شد کم، فزون شد تاب را نیرو

سپهر افزود دلجوئی، به مهر افکند مه پرتو

شرنگ بخت شد شکر، کبست چرخ گشت افیون

[...]

یغمای جندقی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - وله

 

سپهسالار اعظم زد چو اندر مرز ری اردو

قضا را تاب شد از تن قدر را رنگ رفت از رو

ملک حیران که این داور زند آیا کدامین در

دول پژمان که این لشکر چمد آیا کدامین سو

بت من ای مه ارمن برجسم تو جانها تن

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۹ - درتهنیت عید غدیر و منقبت حضرت امیر علیه السلام

 

وزیری کش ز بس رخشد بجبهت ازسعادت ضو

گزین کرد از رجال خود بسعد الملکیش خسرو

زمانرا اقتدار او بود از منتها مرجو

بجنب مزرع جودش ریاض خلد خار و خو

جیحون یزدی
 

صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۶ - و برای او همچنین

 

گُلِ توحیدِ گلزارِ تجدد کرد هر کس بو

نخواهد رفت آب الفتش با غیر در یک جو

اگر با کس نمی‌جوشم نخواند کس مرا بدخو

نگویم حرفی از لا و نعم با هیچکس زانرو

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۶ - و برای او همچنین

 

گل توحید گلزار تجرد کرد هر کس بو

نخواهد رفت آب الفتش با غیر در یکجو

اگر با کس نمی‌جوشم نخواند کس مرا بدخو

نگویم حرفی از لا و نعم با هیچکس زانرو

صامت بروجردی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۹

 

ببال ای تخت افریدون نیار ای تاج کیخسرو

که این ملک کهن را داد یزدان شهریاری تو

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode