گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

نگاه از شوق دیدارت به چشم من نمی‌گنجد

چراغی کز تو روشن شد در او روغن نمی‌گنجد

هوای دامن صحرا چنانم مضطرب دارد

که همچون گردبادم پای در دامن نمی‌گنجد

سفر کردن به سوی دوستان ذوق دگر دارد

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۶۶

 

مصفا چون شود دل در غبار تن نمی‌گنجد

که چون شد صیقلی آیینه در گلخن نمی‌گنجد

به هم پیچید خرسندی زبان شکوه ما را

دگر در حلقه زنجیر ما شیون نمی‌گنجد

کفن شد جامه فانوس از داغ جگرسوزم

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۱

 

تو کار خویش کن اینجا تویی در من نمی‌گنجد

گریبان عالمی دارد که در دامن نمی‌گنجد

گرفتم نوبهاری پیش خود نشو و نما سرکن

بساط‌آرایی ناز تو در گلخن نمی‌گنجد

چو بوی گل وداع کسوت هستی‌ست اظهارت

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode