گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

برین در می‌کشند امشب جهان‌پیما سمندی را

به سرعت می‌برند از باغ ما سرو بلندی را

غم صحرائیان دارم که غافل گیری گردون

به صحرا می‌برد از شهر بند صید بندی را

سپهرم مایهٔ بازیچهٔ خود کرده پنداری

[...]

محتشم کاشانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

خدا را ای نسیم احوال زار مستمندی را

به جان از خار هجر آماده هر ساعت گزندی را

به بین و چون کبوتر سوی دورافتاده یار من

مهیا شو از این گلزار پرواز بلندی را

به هرجا بینی آن رم کرده آهو را که افکنده

[...]

مشتاق اصفهانی
 
 
sunny dark_mode