گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

چنین است اقتضا رعنائی قد بلندش را

که زیر ران او بی‌خود به رقص آرد سمندش را

به دنبال اجل جانها دوند از شوق اگر آن بت

کند دنبال دام اجل پیچان کمندش را

اگر صیدش ز شادی گم نکردی دست و پا رفتی

[...]

محتشم کاشانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶

 

به عزم صید چین سازد چو زلف صیدبندش را

رم آهو به استقبال می آید کمندش را

که دارد شهسواری این چنین یاد از پری رویان؟

که از شادی نمی باشد نشان پاسمندش را

شود هر حلقه ای انگشتر پای نگارینش

[...]

صائب تبریزی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱ - گرفتاران

 

پدر، خواهد ببرّد زلفکان چون کمندش را

پسر حیران، که چون سازد گرفتاران بندش را

کند کوتاه، دست از زلف و از لعل شکر خندش

نداند کاین دو هندو، پاسبانانند قندش را

سپندش خال و دودش زلف و آتش، پرتو رویش

[...]

شاطر عباس صبوحی
 
 
sunny dark_mode