گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۶

 

من آواره را گر دل به جای خویشتن بودی

کجا زین گونه رسوا گشته هر انجمن بودی

نهادی بر گلوی صید تیغ و من به صد حسرت

همی مردم چه بودی گر به جای صید من بودی

مرا شد کوه غم جان وز غمت جان می کنم اکنون

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode