گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۵

 

به اندک فرصتی روشندل از جان سیر می گردد

نفس تا راست سازد صبح صادق پیر می گردد

ندارد کیمیایی چون محبت عالم امکان

که خون از مهر در پستان مادر شیر می گردد

چه باشد جان که نتوان بی دریغ افشاند بر جانان؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۲۵

 

کدامین سینه مجروح مهمان تو می گردد؟

که شور حشر بر گرد نمکدان تو می گردد

نیندیشد ز دوزخ هر که دارد داغ هجرانت

نپردازد به جنت هر که حیران تو می گردد

تو کز شوخی بنای کعبه را زیر و زبر کردی

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode