گنجور

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

ز دلها درد دل برداشتن هم عالمی دارد

به بالای غم من ریز گو هرکس غمی دارد

طبیعی نیست با مردم، تواضعهای می‌خواران

ملایم می‌نماید خار تا اندک نمی دارد

من از تنهایی خود گر زنم فریاد، معذورم

[...]

قدسی مشهدی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

شب تنهایی ای دل هر که چون غم همدمی دارد

چه غم او را که اندر خانهٔ دل محرمی دارد

به جز این زخم مردافکن که من اندر جگر دارم

هر آن زخمی که بینی در زمانه مرهمی دارد

خوش آن روزی که چون دیوانگان از سنگ اطفالم

[...]

الهامی کرمانشاهی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

ازین مکتوب دانستم که دلدارم غمی دارد

چو زلف خود شبی تاریک و روز درهمی دارد

چرا نالد ز غم ماهی که بر تخت شهنشاهی

ز جم جام، از خضر لعل، از سلیمان خاتمی دارد

نفرساید ز فرعون آنکه در جیش ید بیضا

[...]

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode