گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶

 

بسند است آنکه زلف بناگوشت علم گیرد

مفرما عارض چون سیم را کز خط حشم گیرد

چو سبزه خویش را خط تو خواند جای آن دارد

که گل از خنده بر خاک افتد و غنچه شکم گیرد

پس از ماهیت می بینم، مه من کج مکن ابرو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶ - در طور خواجه

 

خوش آن رندی که از دوران دلش چون زنگ غم گیرد

سفال میکده بر کف به جای جام جم گیرد

چو ساقی از پی ساغر گزک هم لب بلب بخشد

من دیوانه میخواهم که ساغر دم به دم گیرد

شود چون عاشق و می نوشد از من خوارتر بینی

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

معلم چون به تعلیم خط از دستش قلم گیرد

خط او بیند و تعلیم از آن مشگین رقم گیرد

ستم گویند هر کس از معلم یاد می گیرد

معلم آید و زان شوخ تعلیم ستم گیرد

چنین افسانهء خوش را ، که دل گفت از دهانِ او

[...]

بابافغانی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

چو مشاطه بدست آن چین زلف خم بخم گیرد

بچین از رشک دستش نافه را درد شکم گیرد

بیاد بوی زلفش جان من تا کی ز تن شبها

برون آید سر راه نسیم صبحدم گیرد

قلم گیرد روان از بیم خجلت دست صورتگر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

درین محنت سرا آن به که عاقل خانه کم گیرد

و گر خواهد که گیرد خانه در کوی عدم گیرد

نمی ارزد بغم سلطانی عالم خوش آن رندی

که یاد از حشمت جمشید نآرد جام جم گیرد

ملک را آسمان پروانه شمع بلا خواند

[...]

فضولی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷

 

برهمن کی ره اسلام از بیم و ستم گیرد

بهل تا سوی دیر آید، اجازت از صنم گیرد

طواف کعبه کردم با دل پر آتش و ترسم

که ناگه شعله در بال مرغان حرم گیرد

اگر آزاد گردد دل ز سوز آتش دوزخ

[...]

عرفی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

مبادا کام جان از عیش، تا کام از الم گیرد

فسون عافیت بر دل مخوان، تا خو به غم گیرد

برون آ نیمشب از خانه، تا عالم شود روشن

کسی تا کی سراغ آفتاب از صبحدم گیرد؟

جفا خواهد که از طبع تو آیین جفا جوید

[...]

قدسی مشهدی
 
 
sunny dark_mode