گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵۶

 

عرق رخسار آن خورشید طلعت برنمی‌دارد

که چشم از پشت پا نرگس ز خجلت برنمی‌دارد

نگردد چون سر انگشت اشارت رزق دندان‌ها؟

ولیکن منت دست حمایت برنمی‌دارد

مگر دیده است چشم خوش نگاه آن سمن‌بر را؟

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۱

 

گل پژمرده، رنگی غیر حسرت برنمی‌دارد

دل افسرده، داغی جز خجالت برنمی‌دارد

شهید جلوه او خاطر آسوده‌ای دارد

که خوابش سر ز بالین تا قیامت برنمی‌دارد

ندانم چون کریم از خجلت سائل برون آید

[...]

اسیر شهرستانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۵

 

ضعیفی‌ها بیان عجز طاقت برنمی‌دارد

سجود مشت خاک اظهار طاعت برنمی‌دارد

طرف عشق است غیر از ترک هستی نیست تدبیری

که ‌شمشیر از حریف‌ خود سلامت برنمی‌دارد

به ذوق گفتگو بر هم مزن هنگامهٔ تمکین

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode