×
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۲
بیا ای نور چشم ما و خوش بنشین به جای خود
منور ساز مردم را و هم خلوتسرای خود
ز سلطانی این دنیا چه حاصل ای امیر من
چرا چون ما و جدّ ما نباشی پادشای خود
بیا و دردی ما را ز دست ما روان درکش
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۷
خجل چون بید مجنون گشتم از نشو و نمای خود
ز قدّ پرشکن گردیده ام زنجیر پای خود
منه تا می توانی در سرای عاریت، پا را
شکوه مسند جمشید دارد بوریای خود
چه از بیگانه می جویی رسوم آشنایی را؟
[...]