گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۷

 

به دل گفتم برو شست دو زلفش را پناهی کن

گوا نه مردم دیده به راهش عذرخواهی کن

بگو از شوق آن قامت قیامت می کنم هردم

سهی سروا به لطف خود به سوی ما نگاهی کن

چو زلف کافرت جانا به سودا شهرتی دارد

[...]

جهان ملک خاتون
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۴

 

صف حرص و هوا در هم شکستی‌ کجکلاهی‌ کن

دل جمع است ملک بی‌نیازی پادشاهی کن

نمود از اعتبار باطل اکرام حق آگاهت

سراب وهم‌گو در چشم مغروران سیاهی ‌کن

برون افتاده است از کیسه نقد رایج دنیا

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode