گنجور

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

به دست آور بتی جان بخش و عیش جاودانی کن

حیات خضر خواهی فکر آب زندگانی کن

ز اهل نشأه حرفی یاد دارم جان من بشنو

نشین با شیشه همزانو و می را یار جانی کن

دل مینای می‌باید که باشد صاف با رندان

[...]

وحشی بافقی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲ - در مدح شاه‌جهان

 

به عالم از سر کلک وزارت درفشانی کن

بر اوج قدر دائم کار فیض آسمانی کن

بزرگان را به قدر کاردانی کار می‌افتد

دل بیدار داری مملکت را پاسبانی کن

رضای خلق و خالق چون عنان هرگه به دست آید

[...]

کلیم
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰

 

بپوش از هستی خود چشم و عیش جاودانی کن

نشین در کنج خلوتخانه خود کامرانی کن

مده ره در حریم خاص دل وسواس شیطان را

بهر جا پا نهی اطراف خود را پاسبانی کن

رخ خود مهر وقت شام سازد از شفق گلگون

[...]

سیدای نسفی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۲۰ - علمدار سپاه

 

ز جا خیز و علم بردار و با من هم عنانی کن

به دور خیمه ها اهل حرم را پاسبانی کن

ترکی شیرازی
 
 
sunny dark_mode