گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲

 

نه هر دل کز نوا دم زد قبول دلنواز افتد

سر محمود میباید که در پای ایاز افتد

اگر از بام عرش افتد سرم بر خاک راه تو

ز شادی برجهد از جای و در پای تو باز افتد

سگانت بر نیاز نازنینان نازها دارند

[...]

اهلی شیرازی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۷

 

در آن مجلس که از مستی رخت طاقت گداز افتد

اگر خورشید تابان چهره افروزد به گاز افتد

علاج من همان از چشم بیمار تو می آید

کجا درد محبت را مسیحا چاره ساز افتد؟

به دامان غرور آب زمزم گرد ننشیند

[...]

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

وجودت تا ز چشم کیمیای امتیاز افتد

چو سیم قلب یک دم کاش راهت بر گداز افتد

تو کز هول صراط از پا فتادی وه نمی‌دانم

چه خواهی کرد اگر ره بر دم شمشیر ناز افتد؟

چه یکرنگی است این یارب که گر محمود را بر دل

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
sunny dark_mode