گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۹

 

نترسم از بلا چون دیده بر رخساره ای دارم

که جان غم کشی بی غیرتی بیکاره ای دارم

بخواهم سوخت روزی عاقبت این آشنایان را

که هر شب بر سر کویش رهی خونخواره ای دارم

نظر در یار مشغول است و جان در بار بربستن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode