گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷

 

چمن پیرا اگر می دید روی چون بهارش را

به گلچینان هدر می کرد خون لاله زارش را

نگردد تشنه در گرمای صحرای قیامت هم

به خاطر بگذراند هر که لعل آبدارش را

بر آن کنج دهن از بوسه خوش جا تنگ خواهد شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۹

 

کند هر جا پریشان باد زلف مشکبارش را

نقاب روی عنبر می کند خجلت بهارش را

صائب تبریزی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

در آن گلشن، که آرند از قفس بیرون هزارش را،

به منقار آورد چون برگ گل هر نیش خارش را

نمی‌دانم چه گلزار است این خرم فضا، یا رب

که گوش باغبان نشنیده آواز هزارش را

من آن مرغم که شد آبشخورش در آن گلستانی،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

در آن گلشن، که آرند از قفس بیرون هزارش را،

به منقار آورد چون برگ گل هر نیش خارش را

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode