گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰

 

نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را

چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟

اگر نه دامن از گوهر بریزد چون فلک شاید

که هر صبحی تو برخیزی چو خورشید از کنار او را

دلم لعل لبت بر دست، اگر پوشیده می‌داری

[...]

اوحدی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او را

که سنگینی کند پیراهن بوی بهار او را

به سیر گلشنش با این نزاکت چون توان بردن

رسد ترسم ز موج نکهت گل زخم خار او را

خراش خار بیند از رگ گل رنگ رخسارش

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode