جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
گذشت از حد خروش و گریه ابر نوبهاران را
کجا دانست یارب درد و داغ دل فگاران را
مبار ای ابر روز گشت آن چابک سوار آخر
که دیده بر ره است از دیرباز امیدواران را
ازین عشق جگرخواره چه دارم چشم بهبودی
[...]
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷ - تتبع مخدومی
ز ابر تیره برقی جست طرف کوهساران را
که روشن کرد هرسو شمع گلهای بهاران را
چو نرگس جام زر بگرفت و لاله ساغر یاقوت
صلای باده زد مرغ چمن پرهیزگاران را
تو نیز ای پیر دیر اندر چنین فصلی به سرمستی
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
بروز غم، سگش خواهم، که پرسد خاکساران را
که یاران در چنین روزی بکار آیند یاران را
عجب خاری خلید از نو گلی در سینه ریشم!
که برد از خاطر من خار خار گل عذاران را
ز ناز امروز با اغیار خندان میرود آن گل
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹
ز منع افزون شود شوق گرستن بی قراران را
که افزاید رسایی از گره در رشته باران را
ز طوفان پنجه مرجان نگردد بحر را مانع
کجا ساکن کند دست نوازش بی قراران را؟
به قدر سعی، از مقصود هر کس بهره ای دارد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۰
ز خلوت نیست بر خاطر غمی وحدت شعاران را
گره در دل ز پیوندست دایم شاخساران را
حریف خیره چشمان نیست حسن شرمناک تو
مکن زنهار دور از بزم خود ما خاکساران را
قبول عشق چون فرهاد هر کس را کمر بندد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱
فروغ مهر باشد دیده اخترشماران را
صفای ماه باشد جبهه شب زنده داران را
نه هر آهی قبول افتد، نه هر اشکی اثر دارد
یکی گوهر شود از صد هزاران قطره، باران را
نسیم ناامیدی، بد ورق گرداندنی دارد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲
نمی خواهیم روی تلخ ابر نوبهاران را
به مشت خار ما سرگرم کن آتش عذاران را
ز چشم شور زاهد جام در دستم نمکدان شد
سزای آن که در مجلس دهد ره هوشیاران را!
غبار عاشقان چون گردباد از پای ننشیند
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
کتابت کی تواند داد داد بیقراران را
سحاب خشک حسرت میدهد مشتاق باران را
چه شد دیریست کز زلف بتان بویی نمیاری
به امیدی نشاندی ای صبا امیدواران را
نمک دارد که بعد از انتظار غم ز دل بردن
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
نمی باشد زمرگ اندیشه ای پرهیزکاران را
سفر فیض صباح عید بخشد روزداران را
چکد خون گشته از منقار بلبل نالهٔ حسرت
طراوت از سرشک ماست پنداری بهاران را
نیارد زد قدم در عالم آزادگی هرکس
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
خداوندا تسلی کن، دل امّیدواران را
به الفت آشتی ده، آن قرار بیقراران را
غم دیرینه دارد الفتی با چشم گریانم
شراب کهنه مشتاق است، ابر نوبهاران را
نمکپروردهٔ عشقیم و داریم از لبت شوری
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۹
حریف نقش کج گر نیستی این بدقماران را
به تنهایی سرآور، سیر دور روزگاران را
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
طراز خرمی نوشد جمال نوبهاران را
سرود خارکن برخاست جا بر جا هزاران را
نگر بی پرده روی گل برافکن برقع ساقی
ایاغ لاله بین بر کف صلازن باده خواران را
خورد خون دلم ور زار گریم مغتنم داند
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
نمیدانم چه افغانست در گلشن هزاران را
که غیر از رنگ و بویی نیست ایام بهاران را
چو گل هر ساعتی در دست گلچینی به گلزاری
دلا سنجیدی و دیدی وفای گلعذاران را
به زاری لاله را از خاک بیرون با دل خونین
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
شکست رنگ تا رسوا نسازد بی قراران را
جگر خونست از بیم نگاهت رازداران را
ز پیکان های ناوک در دل گرمم نشان نبود
به ریگستان چه جویی قطره های آب باران را؟
بود پیوسته پشت صبر بر کوه از گرانجانی
[...]