گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۱

 

قراری کرده‌ام با خود که چون در پیش یار افتم

به خاک پای او بی‌خود بغلطم بی‌قرار افتم

مرا گویند چون بینی ز دورش بی‌خبر افتی

دو چشمم چار شد تا کی به آن مهوش دچار افتم

بدان سودا که از باغ جمال او برم بونی

[...]

کمال خجندی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم

که گر از چشم یار افتم ز چشم اعتبار افتم

شراب لطفْ پُر در جام می‌ریزی و می‌ترسم

که زود آخِر شود این باده و من در خُمار افتم

به مجلس می‌روم اندیشناک ای عشق آتش دم

[...]

وحشی بافقی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش اول

 

زیمن عشق بر وضع جهان خوش خنده ها کردم

معاذالله اگر روزی به دست روزگار افتم

شیخ بهایی
 
 
sunny dark_mode