گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱

 

شب من دام خورشید است گوئی زلف یار است این

شب است این یا غلط کردم که عید روزگار است این

اگر ناف بهشت از شب تهی ماند آن نمی‌دانم

مرا در ناف شب دانم بهشتی آشکار است این

سرشک من به رقص افتاد بر نطع زر از شادی

[...]

خاقانی
 
 
sunny dark_mode