امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۱
نیاید گر چه هرگز از فرامش گشتگان یادش
غلام آن سر زلفم که در هم می کند بادش
به مکتب دانشی ناموخت جز آزار مسکینان
که داند تا کدامین سنگدل بوده ست استادش
اگر چه پاس دلها نازنین من نمی دارد
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
در این گلشن چه سازد بلبل از زاری و فریادش
چو سوی عاشقان میلی ندارد سرو آزادش
خوش است این باغ رنگین، لیک نتوان دل در او بستن
که بوی آشنایی نیست در نسرین و شمشادش
چنین کان غمزه را تعلیم شوخی میدهد چشمت
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹
چنان رفتم من بیاعتبار از خاطر شادش
که گر میبیندم صد ره، نمیآید زمن یادش
خوش آن ساعت که رحمش باز دارد چون ز آزارم
کند بیاعتدالیهای خویی، گرم بیدادش
بنای شهر بند عافیت کردم، ندانستم
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰
بحمدالله که جان دادم بدان تلخی ز بیدادش
که از من، تا قیامت، لذت آن می دهد یادش
به راهش مشت خاکی از وجودم مانده و شادم
که نتواند ز بس گرمی به نزدیک آمدن بادش
دم مردن ز بیم آن دهد کامم که بعد از من
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲۶
چه سازد صنعت مشاطه با حسن خدادادش ؟
ز طوق قمریان خلخال دارد سرو آزادش
نمی دانم ز خونریز کدامین صید می آید
که می پیچد به خود چون زلف جوهر تیغ فولادش
زبس از زلف او در شانه کردن مشک می ریزد
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶
بسی چون سایه افتادم به پای سرو آزادش
ز خاکم برنمیدارد، نمیدانم چه افتادش
خوشم کز کوی او قاصد چو آمد، برنمیگردد
چو آید بوی گل، نتوان به گلشن پس فرستادش
کند روح شهیدان طوف بسملگاه صیدی را
[...]
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۴۹
به خود هم رشک دارم در خیال سرو آزادش
روم اول ز خویش آنگه به کام دل کنم یادش
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۱
چو تمثالی که بیآیینه معدوم است بنیادش
فراموش خودم چندان که گویی رفتم از یادش
نفس هر چند گرد ناله بر دل بار میگردد
جهان تنگ است بر صیدی که دامت گیرد آزادش
گرفتار شکست دل ندارد تاب نالیدن
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴
من آن صیدم که گفت آهسته چون میبست صیادش
که خون میریزمش اما نخواهم کرد آزادش
من آن صید به خون غلتیدهام کز تیر بیدادش
زد و کشت و به خاک ره فکند و رفت صیادش
نمیآرد به حکم ناز با من سر فرو ورنه
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۹
قیامت شد به پا از جلوه نوخیز شمشادش
تماشا در بهشت افتاد، از حسن خدادادش
شمارد موج نقش جویباران، طوق قمری را
سر و برگ گرفتاران ندارد سرو آزادش
برآرد ناز شیرین شعله ها از خرمن خسرو
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
به من آن بیوفا یارب که بادا خاطر شادش
نمیدانم تغافل میکند یا رفتم از یادش
خدا داند که مرغ بیپر دل را چه پیش آید
که صیادش گرفت و نیم بسمل کرد و سر دادش
نشد چون دل خموش از ناله در بزم تو دانستم
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳
دلارامی که غافل نیستم یک لحظه از یادش
مباد از یاد من هرگز غمی در خاطر شادش
به هر گلشن که گردد جلوه گر قد چو شمشادش
به صد دل چون صنوبر بنده گردد سرو آزادش
مگو ای همنشین بهر چه دادی دل به دست او
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱
که گوید از من آزرده دل با بی وفا یاری؟
که نه کس جز فنون بی وفائی کرد ارشادش
که ای بی مهر اکنون خسته جانی را که میخواهی
مدام از هجر خود آزرده نه از وصل خود شادش
ز آزارت به گردون می رسد پیوسته افغانش
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
جهان... به ویرانی و آن... آبادش
همی خواهد که بر...گی چون اوست بنیادش
از این موجود بد... جز ...گی ناید
ندانم تا چه حکمت خاست در ... ایجادش
نیا چو اسلاف ...پدر... تر ز آنان
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
هر آن بلبل که آمد بوستان دیدار صیادش
از آن نالد که می ترسد کند صیاد آزادش
جفاهایی که بلبل می کشد در بوستان از گل
همان دست خزان از باغبان گیرد دگر دادش
ننالد در گلستان یک نفس بلبل به کام دل،
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴
ز خود چندان فراموشم که نآیم هیچ در یادش
اگرچه همچو بلبل روز و شب باشم به فریادش
درین گلشن ندانم آتش شوق کی بالا شد
که قمری شد چو خاکستر به یاد سرو آزادش!
بود تعظیم یکرنگی به هم الفت پرستان را
[...]