گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

روا داری که بی روی تو باشم

ز غم باریک چون موی تو باشم

همه روز و همه شب معتکف‌وار

نشسته بر سر کوی تو باشم

به جوی تو همه آبی روانست

[...]

سنایی
 

عطار » بلبل نامه » بخش ۲۰ - حکایت گربه و موش و باده

 

ازین پس بندهٔ کوی تو باشم

اگر باشم دعاگوی تو باشم

عطار
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۲۱ - نامه سوم از زبان عاشق به معشوق

 

نمیخواهی که پهلوی تو باشم؟

رها کن، تا سگ کوی تو باشم

اوحدی
 
 
sunny dark_mode