گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى

 

کسی کز راستی جوید فزونی

کند پیروزی او را رهنمونی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۴ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

همی خواندم فسونی بر فسونی

همی شستم ز دل خونی به خونی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۴ - نامه نوشتن ویس به پیش رامین

 

چه باید مهر با چندین زبونی

ترا کمی و دشمن را فزونی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۰ - نشستن رامین بر تخت شهنشاهى

 

نه جستی گرگ بر میشی فزونی

نه کردی میش گرگی را زبونی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۵۵

 

من دل سوته را لایق ندونی

که در دیوان عشاقت بخونی

هزارون بارم از خونی ببو کم

ز تو زیرا که بحر بیکرونی

باباطاهر
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۴ - آغاز داستان خسرو و شیرین

 

به اندک عمر شد دریا درونی

به هر فنی که گفتی ذو فنونی

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۸ - رسیدن خسرو به ارمن نزد مهین بانو

 

شهنشه باز پرسیدش که چونی

که بادت نو به نو عیشی فزونی

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۴ - صفت داد و دهِش خسرو

 

صف پنجم گنه‌کاران خونی

که کس کس را نپرسیدی که چونی

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۵ - شنیدن خسرو از اوصاف شِکر خانمِ اسپهانی (اصفهانی)

 

به صبر‌م کرد باید رهنمونی

زنی شد با زنان کردن زبونی

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۷ - پاسخ دادن شیرین خسرو را

 

تحمل را به خود کن رهنمونی

نه چندانی که بار آرد زبونی

نظامی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۷

 

نگر تا ای دل بیچاره چونی

چگونه می‌روی سر در نگونی

چگونه می‌کشی صد بحر آتش

چو اندر نفس خود یک قطره خونی

زمانی در تماشای خیالی

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم

 

ازان مغزی که دایم در درونی

صفات خود در آنجا رهنمونی

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » آغاز کتاب

 

عجب مرغی نمی‌دانم که چونی

که از اثبات و نفی ما برونی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۳) مناظرۀ عیسی علیه السلام با دنیا

 

مسیحش گفت تو دنیای دونی

منم گفتا چنین باری تو چونی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۶) حکایت دیوانۀ که از حق کرباس می‬خواست

 

اگر تو هیچکس دانی که چونی

بهم بِسرشته مشتی خاک و خونی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۳) حکایت مجنون

 

یکی پرسید از مجنون که چونی

که بس بیچارهٔ و بس زبونی

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode