گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین

 

هر آن کاو زاغ باشد رهنمایش

به گورستان بود همواره جایش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس

 

فرود آمد ز بام اندر سرایش

نشست اندر سریر شیر پایش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۴ - آغاز داستان خسرو و شیرین

 

زمین جوجو شده در زیر پایش

فلک را جو به جو پیموده رایش

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۸ - حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز

 

به فصل گل به موقان است جایش

که تا سرسبز باشد خاک پایش

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۵ - آگاهی یافتن خسرو از عشق فرهاد

 

در آن اندیشه عاجز گشت رایش

به حکم آن که در گل بود پایش

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد

 

بگفتا گر خرامی در سرایش‌؟

بگفت اندازم این سر زیر پایش

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۲ - کشتن شیرویه خسرو را

 

ز شفقت ساقهای بند سایش

همی مالید و می‌بوسید پایش

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۲۰ - طلب کردن طغرل شاه حکیم نظامی را

 

عروسی که‌آسمان بوسید پایش

دهی ویرانه باشد رو نمایش؟

نظامی
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » آغاز کتاب

 

یکی نفسست و در محسوس جایش

یکی شیطان و درموهوم رایش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۲) حکایت علوی وعالم ومخنّث که در روم اسیر شدند

 

عجب کارا که وقت آزمایش

مخنّث راست در مردی ستایش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۴) حکایت سلطان محمود با ایاز

 

بخدمت هر دم افزون بود رایش

که می‌مالید و می‌بوسید پایش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۷) حکایت آن مرد که پیش فضل ربیع آمد

 

سنانی تیز بود اندر عصایش

نهاد از بیخودی بر پشتِ پایش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد

 

شهش گفتا که از سر تا بپایش

چو عاشق نیستی بر هیچ جایش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۵) حکایت آن جوان که زن صاحب جمال خواست و بمرد

 

چرا اندر عروسی شست پایش

چو دست از وی بشستن بود رایش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۴) حکایت اردشیر و موبد و پسر شاپور

 

چو نبوَد هیچ فرزندی بجایش

بوَد طوفان و غوغا در سرایش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۸) حکایت آن زن در حضرت رسالت

 

کشید آبی به سگ داد و خدایش

گرامی کرد در هر دو سرایش

عطار
 
 
۱
۲
۳
۸
sunny dark_mode