فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵ - گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را
که ما از چیز مردم بی نیازیم
به داد و دین همی گردن فرازیم
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۳ - نالیدن ویس از رفتن رامین و از دایه چاره خواستن
چو او آید یکی چاره بسازیم
که موبد را به بدروزی بتازیم
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷ - در ستایش طغرل ارسلان
نیامد وقت آن کاو را نوازیم؟
ز کار افتادهای را کار سازیم؟
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۶ - اندرز و سوگند دادن مهینبانو شیرین را
به شیرین گفت هین تا رخش تازیم
بر این پهنه زمانی گوی بازیم
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۶ - رأی زدن خسرو در کار فرهاد
که با این مرد سودایی چه سازیم
بدین مهره چگونه حقه بازیم
عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۴) حکایت آن طفل که با مادر ببازار آمد و گم شد
بدو گفتند پس با تو چه سازیم
که تو میسوزی و ما میگدازیم
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۲ - پرسش از بایزید بسطامی که حق را کجا توان دید (ادامه)
دوئی منگر که ما بیچون رازیم
که یک پنهان خود را مینوازیم
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۵ - هنرنمائی جمشید و شادیشاه در حضور خورشید و افسر
به میدان ارادت اسب تازیم
به چوگان سعادت گوی بازیم
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۷ - تدبیر جمشید و خورشید برای عزیمت به چین
به صحرا تازی اسبان را بتازیم
به بازان در هوا نقشی ببازیم
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۳
دلا تا کی به درد او بسازیم
چو زر در بوتهٔ هجرش گدازیم
خیالش دایماً مهمان دل شد
بیا تا برگ مهمانی بسازیم
سهی سروا مکن زین بیشتر ناز
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » مثنویات » از نامهٔ پرسوز و گدازی که شاعر شوریده دل به دلدار سفر کردهٔ خود نگاشته است
ز خاک رهگذارت سر فرازیم
به خدمتکاریت جان صرف سازیم
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۱ - گفتار اندر گفت و شنید غلامان شیرین با فرهاد و بردن او را به نزد شیرین مه جبین
به ذوق کارفرما کار سازیم
ز مزد کارفرما بینیازیم
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۰ - در بیان چگونگی عشق و آغاز کندن بیستون به نیروی محبت
نگاهی گرم یعنی دلنوازیم
زبانی نرم یعنی چاره سازیم
صامت بروجردی » کتاب القطعات و النصایح » شمارهٔ ۶ - در زهد حضرت عیسی
بگو تا سر به همت برفرازیم
برایت خانه عالی بسازیم
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۳۶ - بیا تا نرد را شاهانه بازیم
بیا تا نرد را شاهانه بازیم
جهان چار سو را درگدازیم
به افسون هنر از برگ کاهش
بهشتی این سوی گردون بسازیم
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۵ - بیا تا کار این امت بسازیم
بیا تا کار این امت بسازیم
قمار زندگی مردانه بازیم
چنان نالیم اندر مسجد شهر
که دل در سینهٔ ملا گدازیم