گنجور

امیر معزی » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

به هرکشورکه بخرامی فتوح تو چنین‌باشد

تورا از خلق و از خالق دعا و آفرین باشد

امیر معزی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴

 

چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد

بخارش آسمان گردد کف دریا زمین باشد

لب دریا همه کفر است و دریا جمله دین‌داری

ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد

اگر آن گوهر و دریا به هم هر دو به دست آری

[...]

عطار
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

اگر بختم دهد باری که یارم همنشین باشد

زهی مقبل که من باشم زهی دولت که این باشد

نباید این چنین ماهی برون از هیچ خرگاهی

نظیرش گر همی‌خواهی مگر در حور عین باشد

میان ظلمت مویش به زیر پرتو رویش

[...]

همام تبریزی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۹

 

طبیب جان بود آن دل که او را درد دین باشد

برو جان مهربان گردد چو او با تن بکین باشد

تن بی کار تو خاکست بی آب روان ای جان

دل بیمار تو مرده است چون بی درد دین باشد

تن زنده دلان چون جان وطن برآسمان سازد

[...]

سیف فرغانی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵

 

سگ آن طیب انفاسم که رشک مشک چین باشد

نسیمی کز چنان گلزار خیزد اینچنین باشد

چنان از شوق او مستم که یکسان است پیش من

اگر در غایت یاری اگر در عین کین باشد

وصال مار اگر جویم حریفی بوالهوس باشم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۴

 

دلم بریان و تن سوزان و آهم آتشین باشد

تو آتشپاره‌ای دل در تو بستن اینچنین باشد

تو آن سر وی که سر بر آسمان داری زناز خود

من آن خارم که در راه تو رویم بر زمین باشد

اگر دزدیده در روی تو میبینم مکن عیبم

[...]

اهلی شیرازی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

خوش آن کو غنچه سان با گلعذاری همنشین باشد

صراحی در بغل جام میش در آستین باشد

ز دستت هر چه می‌آمد به ارباب وفا کردی

نکردی هیچ تقصیری وفاداری همین باشد

رقیبا می‌دهی بیمم که دارد قصد خون ریزیت

[...]

وحشی بافقی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹۹

 

در آغاز محبت خاطر عاشق غمین باشد

که تا در جوش باشد دردمی بالانشین باشد

ترا کامروز دستی هست بگشا عقده ای از دل

که دست ما زکوتاهی گره در آستین باشد

سلامت گر طمع داری به دشت ساده لوحی رو

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۰

 

ز ابروی تو دل گردد زره، گر آهنین باشد

کمانی را که تیر از خانه خیزد این چنین باشد

کند در پرده مه سیر خورشید جهان آرا

زصورت، دیده هر کس به صورت آفرین باشد

مرا با قامت رعنای او عیشی است بی پایان

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

چو خیزد گردباد از خاک ما در دشت محرومی

به رنگ ابر نیسان، گریه اش در آستین باشد

مگو طغرا چه سان باشم چنین، کاول چنان بودم

که اوضاع جهان، گاهی چنان، گاهی چنین باشد

طغرای مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

نشاط ما اسیران از دل اندوهگین باشد

نمی‌بندیم لب از خنده، تا خاطر غمین باشد

به خون چون خودی آن غمزه را آلوده نپسندم

به قاصد جان دهم، گر مژده قتلم یقین باشد

پرست از گریه پنهان دلم، کو دامن صحرا؟

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

کشد صد طعنه از دشمن چو با من همنشین باشد

بنازم دوستی را کز وفاداری چنین باشد

به دل چون داغ روغن دم‌به‌دم پس می‌رود داغم

چه سازم، کوکب بخت مرا بالیدن این باشد

سیه دل دود از آن باشد که در سر نخوتی دارد

[...]

قدسی مشهدی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۷

 

خیال نامد!ری تا کیت خاطرنشین باشد

چه‌لازم سر‌نوشتت‌چون نگین زخم جبین باشد

درین‌ وادی به حیرت هم میسر نیست آسودن

همه‌گر خانهٔ آیغغه‌گردی حکم زین باشد

طراوت آرزو داری ز قید جسم بیرون آ

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۸

 

بپرهیز از حسد تا فضل یزدانت قرین باشد

که مرحوم است آدم هرقدر شیطان لعین باشد

مگو در جوش خط افزونی حسن‌است خوبان را

زبان‌کفر هرجا شد دراز از نقص دین باشد

محبت محوکرد از دل غبار وهم اسبابم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۹

 

وداع سرکشی‌کن‌گر دلت راحت‌کمین باشد

چو آتش داغ شد جمعیتش نقش نگین باشد

ز مرگ ما فلک را کی غبار حزن درگیرد

ز خواب می کشان مینا چرا اندوهگین باشد

نگاهی گر رسد تا نوک مژگان مفت شوخی‌ها

[...]

بیدل دهلوی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸

 

ازین دهشت که هجرانی مبادا در کمین باشد

ز حسرت هر نگاه من نگاه واپسین باشد

گره سازد زبان شعله شمع انجمن پیرا

به هر محفل که حرفی زان عذار آتشین باشد

شود در موج آب زندگانی سبزه اش غلتان

[...]

حزین لاهیجی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

نمی خواهی دلم چون شاد [و] می خواهی غمین باشد

نباشد آنچنان یارب الهی اینچنین باشد

برم جورت که بردن جور نیکویان بود نیکو

کشم نازت که ناز نازنینان نازنین باشد

گر از دست تو باشد زخم باشد بهتر از مرهم

[...]

رفیق اصفهانی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

ترا گویند عاشق دشمنی آری چنین باشد

ز رشک غیر باید مرد گر مهر تو کین باشد

از آن سرمایه خوبی به وصلم کام دل جستن

بدان ماند که موری خرمنی را در کمین باشد

محبت هر چه با آن تیشه زن کرد از ستم نبود

[...]

غالب دهلوی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۱۲ - عطار نیشابوری رَوَّحَ اللّهُ رَوْحَهُ

 

لب دریا همه کفراست ودریا جمله دین داری

ولیکن گوهر دریا ورای کفرو دین باشد

درین دریا که من هستم نه دریایم

نداند هیچکس این سرّمگر آنکو چنین باشد

توصاحب‌نفسی‌ای‌غافل‌میان خاک وخون‌می‌‌خور

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

مرا عشق تو تا سرمایه دنیا و دین باشد

ازآن از دین و دنیا حاصل عمرم همین باشد

ز داغ فرقتت نالم ولی چون نی نمی‌نالم

که این اندوه و محنت با من از خط جبین باشد

خم ابروش محمل بسته از بار اشارت‌ها

[...]

طغرل احراری
 
 
sunny dark_mode