گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

که می آید چنین، یارب، مگر مه بر زمین آمد

چه گرد است اینکه می خیزد که با جان همنشین آمد

که میراند جنیبت را که میدان عنبر آگین شد

کدامین باد می جنبد که بوی یاسمین آمد

چنان نقاش چین حیران بماند از پیچش زلفش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

دم جان دادن آن بت بر سرم با تیغ کین آمد

پس از عمری که آمد بر سر من این چنین آمد

ز قتلم شد پشیمان تا ز اندوهم برآرد جان

نه پنداری که رحمش بر من اندوهگین آمد

سخن‌چین عقده‌ای در کار ما افکنده پنداری

[...]

محتشم کاشانی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۳۰

 

خداوندا شنیدستم که چون یوسف به مصر اندر

فراز مسند عزت همی کرسی نشین آمد

بسالی کز درون خلق دود اندر هوا می شد

ز کنعان نامه یعقوب بر یوسف چنین آمد

که ما را در پی روزی بدست تو است چشم اینک

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

امیر کاردان فرمانروای راستین آمد

دو گنج از گوهرش آکنده اندر آستین آمد

تو پنداری که رضوان بود و از خلد برین آمد

بروئی فرخ و سیمین بخوئی عنبرین آمد

همش یسر از یسار اندر همش یمن از یمین آمد

[...]

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode