گنجور

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

ملامت می‌کند دشمن مرا در عشق ورزیدن

به چشم عاشقان باید جمال شاهدان دیدن

نگردانند بدگویان مرا دور از نکورویان

به آواز سگان نتوان ز کوی دوست گردیدن

میان خلق می‌باید که عاشق راز نگشاید

[...]

همام تبریزی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱۴

 

ندارم روزی از رویت به جز حیرت گه دیدن

چه سود از دیدن بستان، چه نتوان میوه ای چیدن؟

اگر دزدیدن جان می نخواهی، چیست از شوخی

به هنگام خرامش خویش را صد جای دزدیدن؟

دلی کو عاشق شمعی بود سوزد چو پروانه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۲

 

نخواهم بیش از این از خلق راز خویش پوشیدن

نمی آید ز من کاری بغیر از باده نوشیدن

اگرچه دیدن خوبان همه عین بلا باشد

به هر صورت که می بینیم دیدن به ز نادیدن

دل و دین را ز درویشی ببخشیدم به درویشی

[...]

کمال خجندی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۰۸

 

میسر نیست بی ابر تنک خورشید را دیدن

ازان رخسار در ایام خط گل می توان چیدن

گشودم بی تأمل دیده بر دنیا، ندانستم

که دیدن های رسمی دارد از دنبال وادیدن

جواهر سرمه بینش بود ارباب دولت را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۰۹

 

به زیر تیغ جانان از بصیرت نیست لرزیدن

نفس در زیر آب زندگی ظلم است دزدیدن

نباشد رحم بر افتادگان سر در هوایان را

به پای سرو چون آب روان تا چند غلطیدن؟

مکن یکبارگی خم را ز می خالی که بر خاطر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱۰

 

ندارد حاصلی چون زاهدان خشک لرزیدن

می خونگرم باید در هوای سرد نوشیدن

قدح خوب است چندانی که باشد کار با مینا

به کشتی در کنار بحر باید باده نوشیدن!

درین گلشن که دارد آب و رنگش نعل در آتش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱۱

 

مروت نیست جرم بوسه دزدان را نبخشیدن

که بس باشد قصاص این گناه سهل، لرزیدن

مرا زان قد موزون نیست جز خمیازه خشکی

خنک آبی که بتواند به پای سرو غلطیدن

بهار خنده را در آستین چون غنچه پنهان کن

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۲

 

در دل میگشاید، چشم از اغیار پوشیدن

کلید قفل دل باشد، نگه بر خویش دزدیدن

برای آفتاب حشر، از بیم تهیدستی

تواند سایه بید تو شد بر خویش لرزیدن

بجنگ خویشتن برخیز، تا با دوست بنشینی

[...]

واعظ قزوینی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۲

 

به مطلب می‌رساند وحشت از آفاق ورزبدن

که دارد چیدن دامن درین گلزار گلچیدن

به غفلت نقد هستی صرف سودای خطا کردم

به رنگ سایه‌ام سر تا قدم فرسوده لغزیدن

ز دست خودنمایی می‌کشم چندین پریشانی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۷

 

مجو از ناله‌ام تاب نفس در سینه دزدیدن

که این طومار حسرت بر ندارد ننگ پیچیدن

شهادتگاه عشق است این مکن فکر تن آسانی.

میسر نیست اینجا جز به زیرتیغ خوابیدن

درین دریا که عریانی‌ست یکسر ساز امواجش

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۸

 

ندارد ساز صحبتها بساط عافیت چیدن

ازین الفت فریبان صلح‌کن چندی به رنجیدن

تعلق هر قدر کمتر حصول راحت افزونتر

وداع ساز بیخوابی ست موی سر تراشیدن

به دامن پا شکستن اوج اقبالی دگر دارد

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode