گنجور

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۴۷ - در مدح بهار و وصف نگار خود گوید

 

به بستان شو که شاخ از باد خلعت‌ها همی‌پوشد

تقاضا کن که هر گلبن همی با حور می‌کوشد

نه چشم است آنکه بر صحرا جنان باغ کم بیند

نه گوش است آنکه در بستان سماع مرغ ننیوشد

کنون عابد کند مسیتی و جان و مال در بازد

[...]

قوامی رازی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲

 

نگارینا به صحرا رو که صحرا حله می‌پوشد

ز شادی ارغوان با گل شراب وصل می‌نوشد

به گل بلبل همی گوید که نرگس می‌کند شوخی

مگر نرگس نمی‌داند که خون لاله می‌جوشد

چه پندم می‌دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد

[...]

خاقانی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

جهان پیر باز از دست نیسان خرقه می‌پوشد

مبارک بادش ار بر دُردخواران زهد نفروشد

قبای سبزه می‌بینی صبا کسوت همی‌دوزد

ردای سرو می‌دانی چمن خلعت همی‌پوشد

شکوفه زیر لب بر ساغر خیری همی‌خندد

[...]

اثیر اخسیکتی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲

 

نگارینا به صحرا رو، که بستان حله می‌پوشد

به شادی ارغوان با گل شراب لعل می‌نوشد

به گل بلبل همی گوید که نرگس می‌کند شوخی

مگر نرگس نمی‌داند که خون لاله می‌جوشد؟

زبانم می‌دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد

[...]

سلمان ساوجی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰

 

بتی دارم که چشم مرحمت پیوسته می پوشد

به قول مدعی با قتل من هر لحظه می کوشد

چو بعد از مرگم آن نو خط بغیری باده می نوشد

ز خاکم سبزه می روید ز خونم لاله می جوشد

سیدای نسفی
 
 
sunny dark_mode