گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۷

 

کسی کش نیست طاقت کز قبا پیراهنت بیند

کجا تاب آورد کز پیرهن نازک تنت بیند

جفای تو همه با خویش خواهد عاشق بی دل

نمی خواهد که فردا دست کس در دامنت بیند

نبیند سر حسنت را کسی زینسان که من بینم

[...]

جامی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

ملامت گو که گاهی همچو ماه از روزنت بیند

بیاید کاشکی در روزن چشم منت بیند

سمن را رعشه درتابد که از باد سحرگاهی

براندام چو گل لرزیدن پیراهنت بیند

در آغوش خیالت جذبه‌ای می‌خواهد این مخمور

[...]

محتشم کاشانی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

کسی کز رشک نتواند که روزی با منت بیند

چه خواهد کرد اگر شب دست من در گردنت بیند؟!

شهید عشق، وقتی دامنت گیرد، که در محشر

نشانی جز نشان خون خود بر دامنت بیند

چه میپرسی زمن، کز دوست ای همدم چها دیدی؟!

[...]

آذر بیگدلی
 
 
sunny dark_mode