گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱

 

سیاهی می کند با من سر زلف نگونسارش

به لب می آورد جانم لب لعل شکربارش

مرا خاری نهاد از هجر خویش آن یار همچون گل

که در پای دل سرگشته دایم می خلد خارش

به شوخی پاره ای کارست در راه غمش ما را

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در وعظ و حسن تخلص به نعت پیغمبر اکرم و تخلص به مدح ناصر الدین ابراهیم

 

نباتش هر زمانی از زبان حال می‌گوید

کس کن ابر ما گم کرد، گم باد از جهان نامش

خاقانی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - مدح سلطان مظفرالدین قزل ارسلان

 

بنامیزد، بنامیزد زهی خورشید گلرنگش

بخرواران شکر پنهان، شده در پسته تنگش

بر او در عذر بس لنگی بر هواری و من هر دم

گناهی نو، بر او بندم برای عذر بس لنگش

چو از دشنام او در چنگ، کوش من شکر خاید

[...]

اثیر اخسیکتی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۳

 

علی الله ای مسلمانان از آن هجران پرآتش

ظلام فی ظلام من فراق الحب قد اغطش

چو دور افتاد ماهی جان ز بحر افتاد در حیله

کما حوت الشقی الیوم فی ارض الفلاینبش

عجب نبود اگر عاشق شود بی‌جان در این هجران

[...]

مولانا
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

مرا دل ترک داد و کرد میل آن مه دلکش

که دارد میل بالا شعله چون می‌خیزد از آتش

پر از پیکان حسرت چون نگردد سینه چاکم

که من محروم و جا در پهلوی او می کند ترکش

بتندی محتسب در جام می منگر که می ترسم

[...]

فضولی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش دوم - قسمت اول

 

ترا تاهست ناهموارئی در خود غنیمت دان

درشتیهای دور چرخ را کان هست سوهانش

شیخ بهایی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»

 

چنان باغی کزو گلچین نیارد گل برون بردن

نه آن باغی که یابد خارچین از بیم دورانش

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»

 

گلی کز خرمی وی را بخنداند چو فروردین

نه آن گل کزو داع شاخ گریاند زمستانش

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»

 

اگر سردر هوا گردد کسی باری دراین وادی

که گر در چه فتد همدرد باشد ماه کنعانش

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»

 

نثار محرمان بزم عشق آیا چها باشد

که درد و داغ می ریزند بر بیرون نشینانش

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»

 

فشاندم در ازل گردی ز دامن این زمان بینم

که نامش عالم است و می کشد در دیده خاقانش

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»

 

اگر طفل دلم رادایه حور آید و گر مریم

بهنگام مکیدن زهر می جوشد ز پستانش

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»

 

دلت ریش است و رو، زنجیر الماسش بهر مونه

مکن در کشت عیش آباد دوشادوش درمانش

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»

 

مسلمانی کسی داند که در یکرنگی وحدت

ز هر موچشمه خون ریزد ار خوانی مسلمانش

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»

 

نیابت ز آن معلم جوی اندر حکمت آموزی

که لوح جوهر کل ساده یابی در دبستانش

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»

 

صفا می جوید از قصر دلی معموره جنت

که انواع خرابیها بود معمار ایوانش

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»

 

حرامست اهل معنی را چشیدن نعمت خوانی

که نبود سینه نان گرم و دلریشی نمکدانش

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»

 

دماغ آن کی از بوی محبت عطسه ریزاند

که می سوزند عود عافیت در زیر دامانش

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»

 

از آن نفست بطور اهل ایمان خنده ها دارد

که پروردی به عهد کودکی در کافر ستانش

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»

 

وفا را یادگیر از دوست کز ماتم سیه سازد

لباس کعبه در مرگ شهیدان بیابانش

عرفی
 
 
۱
۲
۳
۹
sunny dark_mode