گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در مدح بهرام شاه است

 

هم اکنون باز نقاش طبیعی خامه بر گیرد

ز نقش عالم آرایش جهان زیب دگر گیرد

گهی بر آب تر از ابر زنگاری زره دوزد

گهی از لاله تیغ کوه شنگرفی سپر گیرد

سحاب پر زنم چشم نبی بی پسر گردد

[...]

سید حسن غزنوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵

 

دلم را گاه آن آمد که کام از عیش برگیرد

ز دست ساقی دوران چو گردون جام زر گیرد

ملامت می کند ما را خرد در عشق ورزیدن

دل عاشق کجا قول خود را معتبر گیرد؟

به عیاری کسی آرد شبی معشوق خود در بر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

اگر لطفت ز پای اشک و آهم شعله برگیرد

فلک زان رشحه‌تر گردد زمین زان شعله درگیرد

نماید در زمان ما و تو بازیچهٔ طفلان

فلک گردد ور عشق لیلی و مجنون ز سر گیرد

به بالینش سحر آن زلف و عارض را چنان دیدم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

اجل خواهم مزاج خوی آن بیدادگر گیرد

بود خار وجودم از ره او زود برگیرد

به جانان می‌نویسم شرح سوز خویش و می‌ترسم

کز آتشناکی مضمون زبان خامه درگیرد

بس است ای فتنه آن سر فتنه بهر کشتن مردم

[...]

محتشم کاشانی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

محبت با دل غم دیده الفت بیشتر گیرد

چراغی را که دودی هست در سر زود درگیرد

پس از وارستگی ها بیشتر گشتم گرفتارش

چو صیدی جست صیادش ز اول سخت تر گیرد

محبت بیشتر قائم شود چون بشکند پیمان

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶۹

 

زدیدار تو از یوسف زلیخا مهر برگیرد

چراغ دیده یعقوب از روی تو درگیرد

نه زاهد ماند نه میخواره از حسن جهانسوزش

که چون گردید آتش شعله ور در خشک و تر گیرد

در آب زندگانی موی آتش دیده را ماند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۰

 

به حسن نقش از ان نقاش هر کس چشم برگیرد

چو خار رهگذر هر لحظه دامان دگر گیرد

به کوشش نیست روزی، تن به قسمت ده که سرو اینجا

به چندین دست نتوانست دامان ثمر گیرد

براق عالم بالاست همت چون بلند افتد

[...]

صائب تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۰

 

شراب اشک تلخم، چاشنی از نقل تر گیرد

گر آن شیرین پسر، بادام چشمم در شکر گیرد

کف بی مایه نتواند، ره سیل خطر گیرد

همان بهتر که ناصح آستین زین چشم تر گیرد

اگر رفته ست اشک پی سپر تا دامن محشر

[...]

حزین لاهیجی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

دل از باد صبا ز احوال دلبر چون خبر گیرد

اگر صد بار گوید باز میخواهد ز سر گیرد

ستاده بر سر من تا کند با خاک یکسانم

گمانم اینکه می خواهد مرا از خاک بر گیرد

تو اندک خوی پیران پیشه کن من شیوه ی طفلان

[...]

سحاب اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

اگر آن ماه پیکر پرده از رخسار برگیرد

زخجلت ابر را خورشید چون معجر بسر گیرد

چو گو افتاده ام اندر سم گلگون سمند او

مگر چوگان زلفش روزیم از خاک برگیرد

برآید آتشین آهم گر از دل در شب هجران

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

اگر داغت وجودم را در اکسیر نظر گیرد

سراپای من از جوش بهاران پرده برگیرد

به عرض هر گسستن کز نفس بالد ز بی تابی

خیالم الفت مرغوله مویان را ز سر گیرد

دل از سودای مژگان که خون گردید؟ کز مستی

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode