گنجور

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۵۵

 

مرا تا کی ز هجرانت بسوزد جان به تنهایی

چه شد ای جان شیرینم که یک ساعت نمی‌آیی

جهان شد تیره دور از تو بیا ای مونس جانم

که چون خورشید عالم را به یک پرتو بیارایی

به رویت جان برافشاندن ز من شاید که مشتاقم

[...]

حسین خوارزمی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۵

 

عجب مطبوع و موزونی عجب زیبا و رعنایی

عجب شوخ دل آشوبی عجب ماه دل آرایی

به غمزه آفت جانی به قامت سرو بستانی

به رخ شمع شبستانی به لب لعل شکرخایی

دلی دارم ز غم پر خون غمی دارم ز حد بیرون

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۱

 

بیا ای عشق پر غوغا که در هر جا فرود آیی

غم آری جان گدازی عمر کاهی محنت افزایی

چه گفتم لوحش الله چون ز رخ پرده براندازی

جهان را زیب و فر بخشی و عالم را بیارایی

تو چون غنچه درون حجله عزت چه غم زانت

[...]

جامی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

ببرد آخر دل و دینم بغارت ترک یغمائی

بغمزه چشم مست او ربود از من من و مائی

گناه ما بگو تا چیست جز عشق تو ورزیدن

که مشهور جهان کردی مرا زینسان برسوائی

دو عالم محو گرداند شعاع پرتو حسنت

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷

 

ز تاب آتش شوقت شدم مجنون و شیدایی

چه باشد گر بمشتاقان جمال خویش بنمایی

بیکدم شور و غوغای قیامت در جهان گیرد

چنین سرمست از خلوت بصحرا گر برون آیی

دل دیوانه از رویت نمیدانم چه می بیند

[...]

اسیری لاهیجی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۵

 

دلا بی نقد جان راه سر کویش نپیمایی

که نتوان رفت راه کعبه تا نبود توانایی

مرا جان بر لب و گفتی که می آیم دم دیگر

چو خواهی آمدن باری چرا ایندم نمی آیی

دمی گفتی نیاسودم ز سودای پریرویان

[...]

بابافغانی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲

 

سحرگاهان که چون خورشید از منزل برون آیی

به رخسار جهان‌افروز عالم را بیارایی

به رعنایی بِه از سروی، به زیبایی فزون از گل

تعالی الله! چه لطفست این؟ به زیباییّ و رعنایی

مرا گویی که: جان بگذار و فرمایی که: دل خون کن

[...]

هلالی جغتایی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

چو شمعم سوخت دل بر یاد بزم مجلس آرایی

چراغ هر کسی را بخت می افروزد از جایی

اگر رسوایی مجنون ز من بیش است ز آنست این

که در دوران من بهر تماشا نیست بینایی

برعنایی مرا شیدای خود کردی عفاک الله

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

نمی آید ز تو ای سایه چو من دشت پیمایی

رفیقی با تو می باید نداری تاب تنهایی

شدم رسوا برافکن برده از رخسار عالم را

بخود مشغول کن یکدم نجاتم ده ز رسوایی

رخت را تا ندیدم از تو نامد صد بلا بر من

[...]

فضولی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۴

 

مرا حرص نگه هردم به رغبت می‌برد جائی

که هست آفت گمار از غمزه بر من چشم شهلائی

زیاد حور و فکر خلد اگر غافل زیم شاید

که می‌بینم عجب روئی و می‌باشم عجب جائی

یکی از عاشقان چشم مردم پرورش می‌شد

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۵

 

به جائی امن آرامیده مرغی داشت ماوایی

صدای شهپر شاهین برآمد ناگه از جائی

عقابی در رسید از اوج استیلا و پیش وی

به جز تسلیم نتوانست صید ناتوانائی

شکارانداز صیادی برآمد تیغ کین بر کف

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۶۳

 

دگر از بهر من زد دار عبرت سرو بالائی

حریفان می‌کنید امروز یا فردا تماشائی

دگر خواهند دید احباب در بازار رسوائی

دوان عریان تنی ژولیده موئی وحشی آسائی

دگر دیوانه‌ای از بند خواهد جست پر وحشت

[...]

محتشم کاشانی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۰

 

درین میدان پر نیرنگ حیرانست دانایی

که یک هنگامه آرایست و صد کشور تماشایی

ز راه عقل و آگاهی مشعبد می کند بازی

که غلطان مهره زرینست و نیلی حقه مینایی

به عمد آوازه سیمرغ و قاف افتاده در عالم

[...]

نظیری نیشابوری
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵ - در مدح شاه‌جهان

 

به راه او چه در بازیم، نه دینی نه دنیایی

دلی داریم و اندوهی، سری داریم و سودایی

زمان راحتم چون خواب پا عمر کمی دارد

مگر آسایش خواب اجل محکم کند پایی

بنازم چشم داغت را عجب بینایی‌ای دارد

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸۷

 

نمی باید ترا مشاطه ای بهر خودآرایی

به صحرا می روی، از خانه آیینه می آیی

لطافت بیش ازین در پرده هستی نمی گنجد

که چون نور نظر در پرده ای پنهان و پیدایی

ز روی عالم افروز تو دلها آب می گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸۸

 

ز خوبان قامت جانان علم باشد به یکتایی

الف را هیچ حرفی برنمی آرد ز رعنایی

نمی گردد حجاب بحر وحدت موجه کثرت

نمی آرد برون سی پاره مصحف را ز یکتایی

حجاب نور وحدت عالم اسباب می گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸۹

 

شنیدم بلبل خود را ستایش کرده ای جایی

میان عندلیبان دگر افتاده غوغایی

من و عقل نخستین را به جنگ یکدگر افکن

ز من تیغ زبان در کار بردن وز تو ایمایی

ز طبع موشکافم شانه پشت دست می خاید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۹۰

 

مرا افکنده رخسار عرقناکش به دریایی

که دارد هر حبابش در گره طوفان خودرایی

نمی شد اینقدر بیماری جانکاه من سنگین

ز درد من اگر آن سنگدل می داشت پروایی

گریبان چاک می گردید در دامان این صحرا

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷

 

سرم شد باز گرم از مژده بیجای سودایی

به غم دل را بشارت ده، که عاشق می‌شوم جایی

چرا جام محبت نشکند عهد لب مستان؟

که آمد لای کش دیوانه میخانه پیمایی

به دیگر باره رسوایی، بشارت روح مجنون را

[...]

قدسی مشهدی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۶

 

خردمندی فزاید آدمی را بسکه تنهایی

بدام عقل میترسم فتد مجنون ز یکتایی

ز وسعت خوشتر آید تنگی احوال عارف را

فلاطونی بآن شان را، بخم کرده است دانایی

ز زینت های دنیا، عیب دنیا به شود ظاهر

[...]

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode