گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱

 

تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی

دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی

ملامتگوی بی‌حاصل ترنج از دست نشناسد

در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی

به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۴

 

چه روی است آن که دیدارش ببرد از من شکیبایی

گواهی می‌دهد صورت بر اخلاقش به زیبایی

نگارینا به هر تندی که می‌خواهی جوابم ده

اگر تلخ اتفاق افتد به شیرینی بیندایی

دگر چون ناشکیبایی ببینم صادقش خوانم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰

 

نه من تنها گرفتارم به دام زلف زیبایی

که هر کس با دلارامی سری دارند و سودایی

قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد

هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی

مرا نسبت به شیدایی کند ماه پری پیکر

[...]

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۸

 

دلم را دیده‌ام روز جایی و عجب جایی

خوشی بنشسته بر طاقِ دو ابروی دل‌آرایی

مثال قوس رنگین بر کنارِ تختهٔ سیمین

به خطّ سبزِ زنگاری کشیده طُرفه طغرایی

نباشد در نگارستانِ چین آن طاق را جفتی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۹

 

ندارم محرمِ رازی که پیغامی برد جایی

درین غم بنگرد رویی برین مشکل زند رایی

چنان شوریده شد بختم که پای از سر نمی‌دانم

مگر خود محنتِ ما را پدید آید سر و پایی

نصیحت‌گوی می‌کوشد که بفریبد مرا از تو

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۱

 

هنوزم می دهد زحمت میان سرو بالایی

هنوزم می شود رغبت کنار سیم سیمایی

نصیحت گوی مستولی و من از پند مستغنی

قراری میدهی با بی قراری نا توانایی

اگر چه خَصل میریزم ولیکن این قدر دانم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۷

 

دریغا روزگارِ عیش و ایامِ برنایی

که شد فوت از غرور بی غمی و فرط خودرایی

به غیرت باز میبینم به حسرت باز میگویم

خوشا وقتی که در عهد جوانی بود و بُرنایی

گهی بی آب چون قلعی گدازان بر سرِ آتش

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۷

 

ز بی یاری و بی کاری و بی خوابی و تنهایی

چو مجنونِ بنی عامر شدم یک باره سودایی

به هر َلیلی که بی لیلی به روز آورده ام صد ره

به گردِ حی به حی برگشته ام چون قیس شیدایی

تنی دارم گدازان همچو قلعی بر سر آتش

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶۶

 

بهاری این چنین خرم، مرا آواره دل جایی

من و کنج غم و هر کس به باغی و تماشایی

به سوی سرو پا در گل روان شد خلق و من آنم

که خواهم خاک گشتن زیر پای سر و بالایی

ز هجران خون همی گریم، نروید جز گیاه غم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۳

 

به پیمانی نمی‌پویی، به پیوندی نمی‌پایی

دلم ز اندیشه خون کردی که بس مشکل معمایی!

ز صد شهرت خبر دادند و چون رفتم نه در شهری

به صد جایت نشان گفتند و چون جستم نه در جایی

همی جویم تو را، لیکن چو می‌یابم نه در دستی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۴

 

دلم زخم بلا دارد ز چشم تیر بالایی

که دارد چون کمر بستی و همچون زلف لالایی

بدان کان پای من باشد به دام زلف او، گر تو

ز دستی بشنوی روزی که: زنجیریست بر پایی

به اشک چشم بر گریند مردم در بلا، لیکن

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲ - وله ایضا

 

چرا پنهان شدی از من؟ تو با چندین هویدایی

کجا پنهان توانی شد؟ که همچون روز پیدایی

تو خورشیدی و میخواهی که ناپیدا شوی از من

به مشتی گل کجا بتوان که خورشیدی بیندایی؟

گرم دور از تو یک ساعت گذر بر حلقه‌ای افتد

[...]

اوحدی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳

 

مکن عیب من مسکین اگر عاشق شدم جایی

سر زلف سیه دیدم در افتادم به سودایی

چو آب آشفته می‌گردم به هر سو تا کجا روزی

سعادت در کنار من نشاند سرو بالایی

ملامت گو بر و شرمی بدار آخر چه می‌خواهی

[...]

سلمان ساوجی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹

 

مرا باز اتفاق افتاد عشق سرو بالایی

که حسنش مجلس افروزست و رویش عالم آرایی

مرا سلطان حسنش گفت اگر از بهر ما داری

دلی پرخون ز اندوهی سری مجنون ز سودایی

بهر باذی مکن پرچین چو روی آب پیشانی

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰

 

اگر خورشید و مه نبود برین گردون مینایی

تو از رو پرده برگیر و همی کن عالم آرایی

سزای وصف روی تو سخن در طبع کس ناید

که در تو خیره می ماند چو من چشم تماشایی

میان جمع مه رویان همچون شب سیه مویان

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۱

 

زهی خورشید را داده رخ تو حسن و زیبایی

در لطف تو هرکس بر من نبندد گر تو بگشایی

بزیورها نکورویان بیارایند گر خود را

تو بی زیور چنان خوبی که عالم را بیارایی

ترا همتا کجا باشد که در باغ جمال تو

[...]

سیف فرغانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۰

 

نشان خاک پای او اگر می یافتم جایی

سرم می گشت در پائیش غلطان دیده در پایی

تمنا کرده ام با خود که در پایش فتم بی خود

کم افتد در سر عاشق ازین خوشتر تمنائی

دل پروانه پیش شمع رأی سوختن دارد

[...]

کمال خجندی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

ز سودای سر زلفش سرم دنگ است و سودایی

بیا ای دنگه سر صوفی! ببین تا در چه سودایی

تو دنگ باده و بنگی نه از عشق خدا دنگی

از آن پیوسته دلتنگی به غفلت عمر فرسایی

تو را سودای سیم و زر، مرا آن سرو سیمین بر

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

ببرد آرام و صبر از من پری پیکر دلارایی

چه باشد چاره کارم؟ نمی دانم، دل آرایی

ز سودای سیه چشمان مکن عیب من، ای ناصح

که در سر می پزد هرکس، بقدر خویش سودایی

حدیث طوبی، ای دانا! برو بگذار با فردا

[...]

نسیمی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۴۸

 

شبی از روی دلداری اگر دیدار بنمایی

چو خورشید جهان‌آرا همه عالم بیارایی

تو اندر پرده پنهان و جهان پرشورش از عشقت

قیامت باشد آن ساعت که از پرده برون آیی

نه صبر از تو بود ممکن اگر پنهان شوی یک دم

[...]

حسین خوارزمی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode