گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

بگو ای باد آن سر خیل رعنا پادشاهان را

سر کج افسران تاج سر زرین کلاهان را

همه محزون گدازان آفتاب مضطرب سوزان

شه اشفته حالان خسرو مجنون سپاهان را

تو ای سلطان خرم دل که از مشغولی غیرت

[...]

محتشم کاشانی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

نمی‌دانم چه آیین است کافر کج‌کلاهان را

که شیر دایه پندارند خون بی‌گناهان را

ز حاکم غافلی ظالم نمی‌دانی که می‌باید

غم امیدواران بیشتر امیدکاهان را

به شوخی‌های انصاف تو نازم در صف محشر

[...]

فیاض لاهیجی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷

 

الهی پاره‌ای تمکین رم وحشی نگاهان را

به قدر آرزوی ما شکستی‌کج‌کلاهان را

به‌محشرگر چنین باشد هجوم حیرت قاتل

چو مژگان بر قفا یابند دست دادخواهان را

چه‌امکان است خاک ما نظرگاه بتان گردد

[...]

بیدل دهلوی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

بلا شد گوشهٔ چشم ترحم بی‌گناهان را

نگه٬ تیغ سیه‌تاب است، این مژگان‌سیاهان را

ز چشم مست دارد یاد، ساقی باده‌پیمایی

در این مجلس که ساغر داد یا رب خوش‌نگاهان را؟

سر تسلیم می سایم، به خاک عجز و می ‎کنم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

هلاک جلوه ام قد قیامت دستگاهان را

خراب شیوه ام شمشاد این محشر پناهان را

فدای نازپرور تیغ مژگانی که از شوخی

به خاک بی نیازی ریخت، خون بی گناهان را

تسلی چون تواند شد، دل غلتیده در خونم

[...]

حزین لاهیجی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

تعالی الله به رحمت شاد کردن بی‌گناهان را

خجل نپسندد آزرم کرم بی‌دستگاهان را

خوی شرم گنه در پیشگاه رحمت عامت

سهیل و زهره افشانده ز سیما روسیاهان را

زهی دردت که با یک عالم آشوب جگرخایی

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode