فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - قصیدهٔ انیس القلب در جواب قصیدهٔ بحر الابرار خاقانی
دلم دُرجیست اسرار سخن دُرهای غلتانش
فضای علم دریا فیض حق باران نیسانش
تعالی الله چه درهای لطیف آبدارست این
که زیب گوش و گردن می کند ابکار عرفانش
رهی دارد زبان گویا سوی این درج و آن دریا
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰
جدا بودن ز یار و سوختن با داغ هجرانش
بسی خوشتر که روز وصل دیدن با رقیبانش
جدایی خواهم از جانان و غیرت آنچنین باید
که خود را هم نخواهد عاشق اندر وصل جانانش
نبینم سوی آن آیینه رخسار چون دارم
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
چه شور افتاده در دلها ز شیرین لعل خندانش
دریغا خضر ما شرمنده گردد ز آب حیوانش
نه از رنگ تو رنگی داشت نه از بوی تو بوئی
ز غیرت چاک زد هر سو ز صد جا، گل گریبانش
چو آن بلبل که در بستان ز سنبل آشیان دارد
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱
چو تیر از دل کشم کو شربتی از لعل خندانش
که با هوش آیم و در سینه دزدم نیش پیکانش
به دامن چشمم از خوناب حسرت پاک می سازد
ولی گوید که خون کردی، تبسم های پنهانش
حریم دل بود منزلگه دل ها، ولی عارف
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»
دل من باغبان عشق و حیرانی گلستانش
ازل دروازه باغ و ابد حد خیابانش
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»
درآن حالت که ریزد نوش بر نوش از لب دانش
بود بال همای جوهر اول مگس رانش
میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
نمیدانم چه سازم باز در بازیست چوگانش
سری هر روز می بایست سازم گوی میدانش
بیا ایدل به درد عاشقی بفروش عالم را
زیانی گر کنی بر جان من بنویس تاوانش
به غارت رفت صبر این وصل را هجران مکن یارب
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴۷
اگر چه می زند آتش به عالم روی تابانش
گلو تر می شود از دیدن سیب زنخدانش
عتاب و نازو دشنامش چه خواهد بود حیرانم
ستمکاری که باشد چین ابرو مد احسانش
گل و شبنم به چشمش روی اشک آلود می آید
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴۸
خوشا قزوین و باغ شاه و گلگشت خیابانش
که از آیینه پیشانی صبح است میدانش
گلش بار نسیم صبحگاهی برنمی تابد
نفس دزدیده عیسی می کند سیر گلستانش
نسیم چاشتگاهش آنقدر شاداب می آید
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴۹
بلا جویی که من دارم نظر برچشم فنانش
خطر دارد ترنج آفتاب از تیر مژگانش
نمی دانم شمار کشتگانش را، همین دانم
که شد کان بدخشان خاک از خون شهیدانش
ز دامنگیری او آستینها جوی خون گردد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵۰
چگونه جان برد صید از کمین چشم فتانش؟
که گیراتر بود از خون ناحق تیغ مژگانش
ز فیض عشق بر خورشید رخساری نظر دارم
که می ساید به ابر از بس بلندی تیغ مژگانش
اگر شمع سهیل از آفت صرصر فرو میرد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵۱
ز گرد سرمه نتوان دید درچشم سخندانش
مگر این گردرا بشکافدازهم تیرمژگانش
شکوه حسن او بی دست و پا دارد تماشارا
ازان خواب فراغت می کند دایم نگهبانش
ز طفلی گرچه پشت وروی تیغ از هم نمیداند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵۲
رگ ابری است آن لبهای نوخط، بوسه بارانش
که عمر جاودان بخشد به عاشق مد احسانش
سرانگشت سهیل از زخم دندان جوی خون گردد
ز می گر این چنین رنگین شود سیب زنخدانش
کشد در هر قدم جای قدح مینای می برسر
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵۳
به سرخی می زند چون مشک خط عنبرافشانش
چه حسن نشأه خیزست این که میگون است ریحانش
نباشد دور اگر خطش طلایی درنظر آید
که طوق هاله زرین می شود ازماه تابانش
به نور دیده خود چون چراغ صبح می لرزد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۱
دل خونین چنان آمیخت با فولاد پیکانش
که با جوهر یکی شد پیچ و تاب رشته جانش
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲
گهر بر خویشتن پیچد ز فکر عقد دندانش
صدف دندان فشارد بر جگر از رشک مرجانش
چه سان دل میتوان کندن، ز چشم سرمهسای او؟
که قامت میکشد رو بر قفا برگشته مژگانش!
ز گل گشت چمن آن شوخ هرگه بازمیگردد
[...]
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۸ - قناد
مه قناد می ریزد شکر از لعل خندانش
لب شیرین نمی سازد مگر خالیست دکانش
به دیدن وزن سازد هر متاعی را که پیش آید
کند کار ترازو با حریفان چشم فتانش
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۳
تماشایی که من دارم مقیم چشم حیرانش
هزار آیینه یک گل میدهد از طرف بستانش
نفس در سینهام تیریست از بیداد هجرانش
که من دل کردهام نام به خون آلوده پیکانش
به عالم برق حسنت آتش افکندهست میترسم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۴
جفا جویی که من دارم هوای تیر مژگانش
بود چون شبنم گل دلنشین هر زخم پیکانش
به یاد جلوهات گر دیده مژگان مینهد بر هم
به جز حیرت نمیباشد چراغ زیر دامانش
جنون کن تا دلت آیینهٔ نشو و نما گردد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۵
ز برق بینیازی خندهها دارد گلستانش
شکست ما تماشا کن مپرس از رنگ پیمانش
دل و آیینهٔ رازش معاذالله چه بنماید
کف خاکیکه درکسب صفاکردند بهتانش
درین صحراگل آسوده رنگی نقد مجنونی
[...]