گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹۴

 

بیا، ای باغ جان، تا بنگرم سرو روان تو

مرا، دربان، رها کن تا بمیرد باغبان تو

ز فریادم بنالد کوه و ره ندهی به سوی خود

تعالی الله چه سنگ است این دل نامهربان تو

بسوزم و آه برنارم، گرفتم مردمی آمد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳

 

به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو

که نام من نفرمایی فراموش از زبان تو

ز سود من، نپندارم، ترا هرگز زیان دارد

که سود تست سود من، زیان من زیان تو

تو و من در میان ما کجا گنجد؟ که اینساعت

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۴

 

به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو

اگر بر نام من تیری بیندازد کمان تو

دل من بوسه‌ای زان لب تمنی می‌کند، لیکن

نمی‌گویم سخن بی‌زر، که می‌دانم زبان تو

چو دست خود نخواهی کردن اندر گردنم روزی

[...]

اوحدی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت دوم

 

نمودم باغبان را سرو، از او جستم نشان تو

که نامد این چنین نخلی به گشت بوستان تو

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت دوم

 

نمودم باغبان را سرو، از او جستم نشان تو

که نامد این چنین نخلی به گشت بوستان تو

شیخ بهایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۰۱

 

ندارد اختیار در گشودن باغبان تو

که در را می گشاید جوش گل در گلستان تو

ز ابروی تو دارد هر سر مو شوخی مژگان

پر سیمرغ بخشد تیر بی پر را کمان تو

ز منعم کاسه همسایه خالی برنمی گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۰۲

 

من آن بخت از کجا دارم که پیچیم بر میان تو

بگردم چون خط شبرنگ بر گرد دهان تو

من و اندیشه بر گرد سرگشتن، معاذالله

که شادی مرگ می گردم چو بوسم آستان تو

خیال موشکافان سربرون ناورد از جایی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۱۲

 

قیامت را به رفتار آورد سرو روان تو

زند مهر خموشی بر لب عیسی زبان تو

صبا را منع می کردم ز گلزارت، چه دانستم

که زیر دست صد گلچین برآید گلستان تو

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۸۳

 

قیامت را به رفتار آورد سرو روان تو

زند مهر خموشی بر لب عیسی زبان تو

صبا را منع می کردم ز گلزارت، چه دانستم

که زیر دست صد گلچین برآید گلستان تو

صائب تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵

 

به دل ها ناوک انداز است دایم ابروان تو

جدا هرگز ندیدم تیر مژگان از کمان تو

به غیر از خویش رفتن چارهٔ دیگر نمی بینم

که باشد بی نشانی یک نشانی از نشان تو

اگرچه پیش از این نشنیده بودم زان دهان حرفی

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode