گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

 

مشو پنهان برون آ، عالمی را جان بیاساید

زهی آسایش جانی که از جانان بیاساید

مکن منعم چو سیری نیست از رویت، چه کم گردد؟

اگر بی توشه ای از نعمت سلطان بیاساید

نگه کن تا چه لذت باشد ار بنوازیم، جانا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲۹

 

مگر زلف سبکسیر تو از جولان بیاساید

که از دست کشاکش رشته های جان بیاساید

اگرنه بر امید وصل یوسف طلعتی باشد

به چندین چشم، چون زنجیر در زندان بیاساید؟

به راهش تا فشاندم نقد جان آسوده گردیدم

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode