صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۸۹۵
عبث مرغ چمن بر آب و آتش میزند خود را
گل بی شرم از آغوش خس بیرون نمیآید
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۸۹۶
در آن محفل که من بردارم از لب مهر خاموشی
صدا غیر از سپند از هیچ کس بیرون نمیآید
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۹۴۰
فروغ عاریت بانور ذاتی برنمیآید
که روز ابر باشداز شب مهتاب روشنتر
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۹۴۱
چراغ مسجد از تاریکی میخانه افروزد
شب آدینه باشد گوشهٔ محراب روشنتر
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۹۴۹
ز حرف سرد ناصح غفلتم افزود بر غفلت
نسیم صبح، شد خواب مرا افسانهٔ دیگر
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۹۸۴
گرانی میکند بر خاطرش یادم، نمیدانم
که با این ناتوانی چون توانم رفت از یادش؟!
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۹۸۶
برهمن از حضور بت، دل آسودهای دارد
نباشد دل به جا آن را که در غیب است معبودش
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۹۸۷
عیار گفتگوی او نمیدانم، همین دانم
که در فریاد آرد بوسه را لبهای خاموشش
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۹۹۰
به عزم رفتن از گلزار چون قامت برافرازد
گل از بی طاقتی، چون خار آویزد به دامانش
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۹۹۱
به آه سرد من آن شاخ گل سر در نمیآرد
وگرنه هر نسیمی میبرد از راه بیرونش
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۹۹۲
دل بی طاقتی چون طفل بدخو در بغل دارم
که نتوانم به کام هر دو عالم داد تسکینش
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۰۸۳
مکن ای شمع با من سرکشی، کز پاکدامانی
به یک خمیازه خشک از تو قانع همچو محرابم
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۰۸۵
نگردید از سفیدیهای مو آیینهام روشن
زهی غفلت که در صبح قیامت میبرد خوابم
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۰۸۷
چه شبها روز کردم در شبستان سر زلفش
که اوراق دل صد پاره را بر یکدگر بستم
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۰۸۸
به تکلیف بهاران شاخسارم غنچه میبندد
اگر در دست من میبود، اول بار میبستم
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۰۹۰
چه با من میتواند شورش روز جزا کردن؟
که از دل سالها دامان محشر بود در دستم
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۱۰۳
تمام از گردش چشم تو شد کار من ای ساقی
ز دست من بگیر این جام را کز خویشتن رفتم
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۱۰۴
ز همراهان کسی نگرفت شمعی پیش راه من
به برق تیشه زین ظلمت برون چون کوهکن رفتم
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۱۰۵
هنوزم از دهان چون صبح بوی شیر میآمد
که چون خورشید، مطلعهای عالمگیر میگفتم!
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۱۰۶
من آن روزی که برگ شادمانی داشتم چون گل
بهار خندهرو را غنچه تصویر میگفتم