گنجور

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

ز حرف مدعی از الفت دلدار می‌ترسم

چمن پرورده‌ام از دوری گلزار می‌ترسم

ندارم قوّت دیدار ابروی کمانش را

ز تیر غمزه آن ترک بی‌زنهار می‌ترسم

میان ما و بلبل در چمن فرقی که هست این است

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

من آن نخلم که چون در موسم حاصل ثمر ریزم

ز هر جانب به مژگان بر زمین آب گهر ریزم

به طوفان می‌دهم در یک نفس بنیاد عالم را

ز عشقت وای اگر سیلاب اشگ از چشم تر ریزم

رسید آن تیر مژگان آن‌قدر ای ضعف مهلت ده

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

میان خوب‌رویان تا نمودند انتخاب از هم

جدا کردند رخسار تو را با آفتاب از هم

ز بس کاهید ما را درد او زین هجر، از آهی

فرو ریزد بنای هستی ما چون حباب از هم

مگر اندر بغل دارند جزو بی‌وفایی را

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

شبی ای مه به پابوست رسیدن آرزو دارم

دو بیت از لعل جان‌بخشت شنیدن آرزو دارم

نشینی در بساط دل چو شمع و من چو پروانه

تو را یکسر به گرد سر پریدن آرزو دارم

سرت گردم کمان تارت از بس چاشنی دارد

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

درون آشیان از بیضه تا من سر برآوردم

ز تیر غمزه و بیداد خوبان پر برآوردم

لبش را با تبسم آشنا کردم به مهر آخر

به قلاب محبت ماهی از کوثر برآوردم

ز خال عنبرش بویی گمان می‌داشتم در دل

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

به بزم دهر حرف دشمنی عام است می‌دانم

لبی کز شکوه نگشاید لب جام است می‌دانم

همین باشد میسّر کیمیای وصل عاشق را

نشان از هستی عنقا همین نام است می‌دانم

به کار خستگان خویش می‌کن گوشه چشمی

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

زنم گردم غبار خاطر دلدار می‌گردم

شوم گر طوطی این آیینه را زنگار می‌گردم

میان ما و جانان آشنایی نیست بی نسبت

به هر رنگی که آن گل می‌شود من خار می‌گردم

ز یک افسانه در خوابیم اما از ره وحشت

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

به چشم کم مبین بر آن من در خسته‌جانی هم

فلک را می‌توانم زد به هم در ناتوانی هم

به من بی آنکه گردد هم‌نشین برگشته مژگانش

به این دیر آشنایی می‌نماید سرگرانی هم

تلاش وصل اگر افکنده باشد بر پر عنقا

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

شدم تسلیم درکوی تو منزل را تماشا کن

به خاک و خون نشستم تا کمر گل را تماشا کن

ز تن دوری نمود از یک تبسّم سیر کن جان را

ز خود رفت از نگاهی طاقت دل را تماشا کن

کنارم باز سبز از دانه اشک ندامت شد

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

نه همچون خال بر کنج لبش جا می‌توان کردن

نه از لعل لبش قطع تمنا می‌توان کردن

کجا بند نقاب از روی او وا می‌توان کردن

نه ابرویش به یک انگشت پیدا می‌توان کردن

مگر بوی نسیم زلف یاری بشکفد دل را

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

شوی هرجا دچار چشمش اظهار محبت کن

در این می‌خانه چون وارد شوی می نوش و عشرت کن

به هر حالت که باشد دستگیری کن ضعیفان را

رسی بر مشهد پروانه گر روزی زیارت کن

درآ غافل به تن هرگه که بینی رفته‌ام از خود

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

سراپایم چمن شد بس گل حسرت دمید از من

چه رنگارنگ گل‌هایی توان هر روز چید از من

برون شد روشنایی از نظر تا رفت آن دلبر

تهی شد قالب از روح و روان تا پا کشید از من

قدم خم شد چو ابرو تا ز دل برگشت مژگانش

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

بیا ای بلبل از من گفتگوهای حزین بشنو

حدیث دردناک از خاطر اندوهگین بشنو

نگاهی کن به سوز گریه‌ام شب‌های تنهایی

چو شمع از من حکایت با زبان آتشین بشنو

به یک نظّاره چشمش می‌کند تسخیر عالم را

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

حدیث شام هجر از بلبل طرف چمن بشنو

رموز غنچه را گل‌چین چه می‌داند ز من بشنو

نظربازی تو را دور از عزیز خویش می‌سازد

بپوشان دیده را از مصر و بوی پیرهن بشنو

به باغ از عندلیبان نکته‌ پردازی چه می‌پرسی

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

به خطّش می‌توان گردید رام آهسته آهسته

که قرآن می‌توان خواندن تمام آهسته آهسته

ز صیادی که من می‌بینم اینک می‌کشد آخر

به بوی خال عالم را به دام آهسته آهسته

رخت چون دید زان رشگی که می‌دارند مهرویان

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

منم در عاشقی هم‌طالع پروانه افتاده

ز رخسار تو صد جا آتشم در خانه افتاده

به هرجا می‌روم شوق غمت سنگ جفا بر کف

چو طفل شوخ دنبال من دیوانه افتاده

در این کنج جدایی هرگزم ناید کسی بر سر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

ز خود در عشق چون پروانه باید بی‌خبر گردی

اگر خواهی شبی آن شمع را بر گرد سر گردی

برو ای ناصح بی‌درد از جانم چه می‌خواهی

ره عشق است می‌ترسم ز من سرگشته‌تر گردی

به یک نظّاره او می‌فروشی هر دو عالم را

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

شود بس از نگاهی عارض آن تندخو رنگی

نماید در نظرها هر زمان آن ماهرو رنگی

تهی گردان دل از خون جگر تا دیده تر سازی

که می در جام رنگی دارد و اندر سبو رنگی

به درگاه خسیسان التجا کم بر که می‌بازی

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

به قدر دوستی بر حال مشتاقان نظر داری

از آن جمع است ما را دل که از دل‌ها خبر داری

در این گلشن ز رنگ لاله و گل گشت معلومم

که در هر گوشه چندین چون من خونین جگر داری

پریشان زلف و کاکل داری اما کافرم کافر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

نفس در سینه‌ام چون ناله تار است پنداری

بساط عشرتم گرم از دل زار است پنداری

برافکن پرده از رخسار و بنما ماه تابان را

که بی روی تو روزم چون شب تار است پنداری

گرفتم چون سر زلف تو از کف رفت ایمانم

[...]

قصاب کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode