گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸

 

هنر در شست و ناوک در کف و زه بر کمان دارم

ولی بر دست و بازو از وفا بندی گران دارم

ز ایمای عزیزان همتی در کار می خواهم

خدنگی بر کمان پیوسته چشمی بر نشان دارم

به وصلش تا رسم صد بار بر خاک افکند شوقم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲

 

کنم بی باده بدمستی که سودایی دگر دارم

به ساقی تلخ می گویم که دل جایی دگر دارم

نظر گردد حجاب آنجا که من دیدار می بینم

نهان از چشم ظاهربین تماشایی دگر دارم

به روی فهم ریزم مزد عقل کارفرما را

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۹

 

بسی الطاف و احسان کرد حیرانم چه دید از من

گلم را خود سرشت و عشق خود را آفرید از من

عنایت‌های پنهانیش را گویم معاذالله

به جز از دیگری یوسف که نتوانی خرید از من

خیال او لبالب کرد بیرون و درونم را

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۰

 

درین میدان پر نیرنگ حیرانست دانایی

که یک هنگامه آرایست و صد کشور تماشایی

ز راه عقل و آگاهی مشعبد می کند بازی

که غلطان مهره زرینست و نیلی حقه مینایی

به عمد آوازه سیمرغ و قاف افتاده در عالم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۱

 

ازین مجلس نمی خیزد دمی کاحیا کند گوشی

پیاله چشم بگشاید صراحی واکند گوشی

گران شد حسن شمع از بذله سنجان مطربی خواهم

که از تحریر گلبانگ غزل گویا کند گوشی

اگر می در خروش آید دم مطرب به جوش آید

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵

 

چه باید مرد را، طبع بلند و مشرب نابی

نگارین چهره ای، مجموعه خوبی ز هر بابی

سکندر در سراغ آب حیوان باخت شوکت را

خوشا درویشی و خلوت، لب نان و دم آبی

به از نظاره چتر جم است و طوق افریدون

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۳

 

به مویی بسته صبرم نغمه تارست پنداری

دلم از هیچ می رنجد دل یارست پنداری

به تحریک نسیمی خاطرم آشفته می گردد

به خودرایی سر زلفین دلدارست پنداری

نه پندم می دهد سودی نه کارم راست بهبودی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

چمن قربانگه دنیای خونخوارست پنداری

دریغا گل که شاخ گلبنش دارست پنداری

سحر می گفت با پروانه بلبل حال و می نالید

که گل شد زود آخر شعله خارست پنداری

به سرعت آنچنان سودای بستان می شود آخر

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۵

 

دریغا در چنین فصلی حریفم یار بایستی

میان بلبلانم جای در گلزار بایستی

نشد ز ایوان و قصر افراختن جمعیتم حاصل

ره آمد شد غم سوی من دیوار بایستی

به سعی دیده شب‌زنده‌دارم کار نگشاید

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶

 

تو را گفتم ز صبح وصل مهرافروزتر باشی

نه کز داغ و داع دوستان دلسوزتر باشی

به سعیت چون کمان می خواستم در بر کشم روزی

چه دانستم که از تیر قضا دل دوزتر باشی

من از شغل تو سرگردان شدم در ابجد دانش

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۸

 

شد آخر روز بر ناییی و میل دل همان باقی

بلا گردید ضعف پیری و طغیان مشتاقی

ز بی باکی و رندی منفعل بودم چه دانستم

که در پیری کشد کارم به سالوسی و زراقی

فقیهان شاهد عادل نویسندم صلاح آنست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۳

 

به تسبیح و مصلا کرده‌ای میخانه‌آرایی

کنون از اشک رنگین می‌کنم پیمانه‌آرایی

زبان و گوش محو لذت است اصحاب خلوت را

به ذکر جام و شاهد می‌کنم افسانه‌آرایی

به دست فکر از هم می‌گشایم تاب گیسویی

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode