گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

گناهی نیست عالم سوزی آن آتشین رو را

عنان داری نیارد کرد آتش، گرمی خو را

ز بوی پیرهن، دیدار بیند پیر کنعانی

به هر کسوت شناسد عشق، حسن آشنا رو را

محال است، آب تیغ تند خویی، بر لب خشکی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

ستم، از ملک دل بیرون کند فرمانروایان را

ستمگر دشمن بیگانه سازد، آشنایان را

نماید دور بر کاهل قدم، نزدیکی منزل

ره خوابیده ای در پیش باشد، خفته پایان را

نمی گردد به مردم قدر مرد و مردمی روشن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

محبّت خون گرمی بخشد این گلبن مثالان را

به فرقم گستراند، سایهٔ نازک نهالان را

در این محفل که ربط آشنایی نسبتی خواهد

به آن موی میان، الفت بود نازک خیالان را

سرت گردم، میفشان کاکل و رحمی به دلها کن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

دل دریا گهر، سرمایه بخشید ابر مژگان را

نماند حسرتی در یاد، مهمان کریمان را

نسیم آشنا کو، تا ز گل بی پرده تر گردم؟

نهم چون غنچه تا کی در بغل چاک گریبان را؟

نمک پروردهٔ عشق است، آه سینه پردازم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

به آب از آتش می داده ام خاک مصلّا را

به باد، از نالهٔ نی دادهام، ناموس تقوا را

جبین را سجده فرسای در پیر مغان کردم

به بام کعبهٔ دل می زنم، ناقوس ترسا را

برهمن زادهٔ زنّاربندی برده ایمانم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

نگارین جلوهٔ من، تا به کی هر جا نهی پا را؟

چه خواهد شد اگر بر چشم خون پالا نهی پا را؟

رکاب از مقدمت جایی که گردیده ست نورانی

چرا بر چشم مشتاقان، به استغنا نهی پا را؟

همان از شوق پابوس تو آتش در سرم سوزد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

ز لوح حکمت اندیشان بگو خونین درونان را

که صدره شسته طفل اشک من چون مشق یونان را؟

غبار از تربتم چون بید مجنون می کشد بالا

سرافرازی بود افتادگی، طالع نگونان را

چه باید کرد مشت خون خود را؟ مضطرب حالم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

به سر گسترده دارد ظلّ عالی، خیل نازش را

مخلّد باد یا رب سایه، مژگان درازش را

فسون عاشقیّ ماست با خال و خم زلفش

که بازی می تواند برد، مار مهره بازش را؟

قبول سجده را لازم بود، محراب ابرویی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

به گلشن غنچه، یاد از نوشخندان می دهد ما را

نشانی سرو، از بالا بلندان می دهد ما را

نکرد آن غنچه لب در مستیم هر چند کوتاهی

خیال نرگسش، مستی دو چندان می دهد ما را

کنم قالب تهی، چون نقش پا بینم به راه او

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

هنوز آغاز رعنایی ست عشق سرکش ما را

فروزان تر کند دامان محشر آتش ما را

جگر خون از خمار بوسهٔ آن لعل میگونم

ازین سر جوش جامی ده، لب دردی کش ما را

تمناها شهید، از فیض آه بی اثر دارم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

ز مژگان ساختم گلگون، چنان روی بیابان را

که داغ لاله کردم، مردم چشم غزالان را

نه آنم کز جفای عشق، آسان دست بردارم

به دامان قیامت می برم، چاک گریبان را

سواد دیدهٔ من، صورت نقش نگین دارد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

چه گیرایی ست یارب جلوه گیسوکمندان را؟

که بگسست از صنم، پیوند جان زناربندان را

قیامت پیش ازین می ریخت بر دل طرح آشوبی

کنون چون سایه در خاک است، این بالابلندان را؟

شود تخت روان، هر جا رمیدن بستر اندازد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

به فردا وعده داد امروز جان ناشکیبا را

که شادی مرگ سازد، وعده فردای او ما را

غبار خاطر از آه فلک پیما به شور آمد

به رقص آرد سماع گردبادم، کوه و صحرا را

صبا می کرد قسمت، گردی ازکوی نو درگلشن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

تراوشهای موج خون، کند غمخواری ما را

که شوید مرهم از رخساره، زخم کاری ما را

محبت گر نبودی، زندگانی مشکل افتادی

غم عشق تو آسان می کند دشواری ما را

به این عشرت دهان زخم دل خندان نمی بودی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

عنان ریز است از هرسو، سپاه عشق بر دل‌ها

نپرسد سیل بی‌زنهار، هرگز راه منزل‌ها

فروغ شعلهٔ رخسار شمع آشنارویی

مرا پروانهٔ سرگشته دارد گرد محفل‌ها

چو شق شد پردهٔ پندار، دل با یار پیوندد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

درین فکرم، که تعلیم جبین سازم سجودش را

به داغ دل دهم یاد عذار مشک سودش را

به من در خامشی و گرم سوزی نسبتی بودش

توانستی اگر پروانه، پنهان کرد دودش را

خلیدی خار خار هجر،کی در دیدهٔ بلبل؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

اگر بیند ز قدّت مصرع برجسته مضمون را

چمن پیرا، کند از باغ بیرون سرو موزون را

نمکدانی بود چون داغ من چشم غزالانش

به شور آورد تا صحرانورد ناله، هامون را

از آن، گل سینه چاک انداخت خود را در گریبانش

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

اگر زردشت، دیدی یک نظر برق عتابش را

پرستشگاه می کردی، نگاه شعله تابش را

کجا نازش سر پیمانهٔ خون دلم دارد؟

تغافل باده پیما گشت، چشم نیم خوابش را

گذشت آتش عنان از دیده و، ملک دل و دینم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

چه حسن است این که مجنون می کند عقل فسونگر را؟

چه رنگ است این که در خون می کشد، دامان محشر را؟

صفایی کز دم صبح بنا گوش تو می بینم

به خون رشک خواهد غوطه دادن، مهر خاور را

به چشم کم ندیدی ناز خونریز اسیرانش

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

مکش چون دورگردون بر رخم داغ جدایی را

چو من پروانه ای باید چراغ آشنایی را

تهیدستیم ساقی، همّتی در کار می باید

ز برق باده روشن ساز، شام بی نوایی را

خطر اندیشه باریک بینان درکمین دارد

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۸
sunny dark_mode