گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

من آن صیدم که هرکس را نظر بر حال من افتد

ز بس زخم دلم کاریست در دنبال من افتد

شکارت خوش برآید چون که از منزل برون آیی

نگاهت جانب مرغ همایون فال من افتد

نیم مرغی که بس دشوار باشد صید من کردن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

یکی فلسم هوس هر روز در سیمابم اندازد

خرد فرسایدم رنگ و ز آب و تابم اندازد

زر صافی بدم، از ریب و رنگ طبع بیگانه

چه دانستم که دوران در کف قلابم اندازد

ز سلطانی به کنج گلخنی افگنده تقریرم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

کمند و دام ما غیر از شکار غم نمی‌گیرد

مگس بر خوان عیش ما به جز ماتم نمی‌گیرد

نصیب دیگران هر لحظه رطل خنده لبریز است

ته جام تبسم نوبت ما نم نمی‌گیرد

به شیرینی محبت در دل دیگر زیادت کن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

ز بیداد تو حرف مهر را نام و نشان گم شد

کتاب حسن را جزو محبت از میان گم شد

ز جوش بوالهوس گرد دلت عاشق نمی گردد

طفیلی جمع شد چندان که جای میهمان گم شد

سحر بیتی مغنی می سرود از تو به یاد آمد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

منم مرغ اسیری مضطرب از بیم جان خود

نه ذوق دانه دارم نی امید آشیان خود

دل از امید وصل و بیم هجران کرده ام فارغ

نشسته گوشه‌ای وارسته از سود و زیان خود

ز قوت خویش یابم طعم زهر و شکرها گویم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

دلم را نور رحمت از وداع جان فرو گیرد

شهادت خانه ام را پرتو ایمان فرو گیرد

دل پرحسرتی دارم که هر سو چشم بگشایم

سرشک حسرتم از دیده تا دامان فرو گیرد

ز بس ساید به هم در کیش طاقت ناوک آهم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

خوشا کز بس هجوم گریه ام در دامن آویزد

سر دست نگارینم نگار از گردن آویزد

چنان در دست آویزم به دل گرمی و دمسازی

که در هنگام جان بازی به دشمن دشمن آویزد

نسازد بوی یوسف دیده یعقوب را روشن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

نه هر مغزی که بوید نکهت از مصر و یمن گیرد

مشام تیز باید تا نصیب از پیرهن گیرد

شمیمی گرنه تر دارد دماغ پیر کنعان را

پسر گم کرده ای چون انس با بیت الحزن گیرد

ورق از کس چه می خواهی سبق از کس چه می گیری

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

تو می رانی و خاطر با تو ذوق گفتگو دارد

گدا هنگام مردن پادشاهی آرزو دارد

تو شمع بزم هرکس گشته ای صحبت غنیمت دان

که این پروانه هم با گوشه یی تاریک خو دارد

حرارت از برای گرمیم بسیار می باید

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

ز گردش‌های چشمش مستی پیمانه می‌خیزد

گره از ابروان می‌خیزدش، مستانه می‌خیزد

چو در روز قیامت هرکسی خیزد به سودایی

شهید نرگس او از لحد دیوانه می‌خیزد

مهیای فنایم جلوه‌ای در کار می‌خواهم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

هوای کوی او آواره‌ام از خانه می‌سازد

فسون او پدر را از پسر بیگانه می‌سازد

صلاحم عشق شد کفرم یقین انکار ایمانم

محبت کعبه ویران می‌کند بتخانه می‌سازد

قلم در اختیار اوست من چون نقش موهومم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

چو عریان شد چمن مرغ از ضرورت خانه می‌سازد

چو قطح گل بود بلبل به آب و دانه می‌سازد

چو بر بام و در مردم نشیند جغد ناسازست

مبارک پی بود آن دم که با ویرانه می‌سازد

ز دشمن خیل در خیل از محبت گوشه چشمی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

عنان دل ز خودرایی به فریادم نگه دارد

بنالم کاندر آن دل ناله مظلوم ره دارد

دل دیوانه ام را گنج در ویرانه افتادست

گدایی عشق بازی با جمال پادشه دارد

چو گوید کفر مجذوبی به استغفار حاجت نیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

به بی‌رحمی دلی دارد دل صیاد از آن خوش‌تر

زبانی در کنایت سیلی استاد از آن خوش‌تر

به خود قیدی نداری با وجود حسن و زیبایی

ز هر خوبی که داری خاطر آزاد از آن خوش‌تر

فریب خنده می‌خواند عتاب غمزه می‌راند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

حیاتی در گذر دارم چه پرسی بود و نابودش

متاع روی در نقصان چه سامان آید از سودش

سرم شوریدگی دارد ندانم چیست سودایش

دلم آوارگی جوید ندانم چیست مقصودش

ز اظهار محبت در زبان خلق افتادم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

 

گهی بر فرش سنبل، گاه بر روی گیا افتم

نسیم ناتوانم تا کجا خیزم کجا افتم

نی کلکم ز حسن روی گل، منقار بلبل شد

مباد از طرف گلشن دور افتم کز نوا افتم

به هر بانگ سرودی خاطرم آشفته می گردد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

 

نمی گردید کوته رشته معنی، رها کردم

حکایت بود بی پایان ، به خاموشی ادا کردم

به لذت بود گر لخت جگر گر پاره دل بود

نمک رفت از سخن ، تا با تکلّف آشنا کردم

درین دکان کاسد صد هنر بی یک سبب هیج است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۹

 

همیشه تار و پود کار ناهموار می‌بستم

دل و دستم نبود و خویش را بر کار می‌بستم

برش چندان که می‌رفتم نبودش شفقتی با من

به افسون خویش را بر محرمان یار می‌بستم

در آن کو یک شبم گل گشت مهتابی نشد روزی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸

 

ز جا نتوانم از کم نشئگی چالاک برخیزم

به هر سو چنگ محکم سازم و چون تاک برخیزم

چنان ز آلایش مژگان تر دامن گرانبارم

که سست از جا چو نور دیده نمناک برخیزم

به صافی مشربان صحبت گزیدم صاف باید شد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵

 

ز خیل نغمه‌سنجان رفتم و طرز کهن بردم

صداع بلبل کج‌نغمه از طرف چمن بردم

نه زیب باغ کم شد نی بساط سبزه خالی شد

خس خشکی ز نزهتگاه سرو و یاسمن بردم

دگر در شهر از مستی و رسوایی نمی‌گنجم

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode