گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

درین گلشن چو شاخ گل، سرا پا گوش بنشینم

فغان بلبلی تا نشنوم، خاموش بنشینم

فریبم میدهی از وعده ی فردا، که باز امشب

بصد امیدواری در رهت چون دوش بنشینم

مکش زین بیش، ای سرو سهی از غیرتم، تا کی

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

شب عید است، در میخانه باید بستر اندازیم

که پیش از صبح، ساقی را نظر بر منظر اندازیم

بجنگ زاهدان، لشکر کشد پیرمغان فردا

بیا ما نیز خود را در میان لشکر اندازیم

بغارت چون گشاید دست، دست افشان غزل خوانیم

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

گدایان را، هوای بزم سلطانی و، سلطانان

نشانده بر در دولت سرا، بی‌رحم دربانان!

نشسته جان‌فشانان بر سر راهش من و، ترسم

که از من بگذرد با غیر، بر من دامن‌افشانان

مرا عهدی است با خوبان، بسی محکم؛ چه سود اما

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

نشسته میکشان، اهل هوس در خلوت جانان؛

مرا بیرون در باید کشیدن ناز دربانان

چه در شیر تو کافر کیش مادر کرده در طفلی

که شیرین در مذاق آید تو را خون مسلمانان؟!

بتان ریزند اگر خونم، غم جانم نه؛ لیک از خون

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

شد از مرگ برادر، دل خراب و سینه ریش از من؛

ندیده هیچ‌کس محزون‌تری در هیچ کیش از من

کنندم خلق منع از گریه و من آنچه می‌بینم

نباید بیش از این در آه و زاری منع خویش از من

نبیند کس پس از من یا رب این ماتم که پندارم

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

چرا، هر جا مرا دیدی،از آنجا آمدی بیرون؟!

محابا کرده ز آنجا بی محابا آمدی بیرون؟!

ز بزم غیر، رشکم برد بیرون شب؛ ندانستم

در آن غمخانه ماندی تا سحر، یا آمدی بیرون؟!

شنیدم شب ببزم غیر ماندی، مردم از غیرت؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

نهم چون از غمت شب بر زمین ای شخ کمان پهلو

ز بیم ناوک آهم، بدزدد آسمان پهلو

تو خفته برقفا، در بستر عشرت چه غم داری

که مسکینی نهد از غم بخاک آستان پهلو؟!

ز داغ دل، زمین چون آسمانی پر ز انجم شد

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

شب هجران، نمی‌دانم ز پی دارد سحر یا نه؟!

وگر دارد سحر، آه سحر دارد اثر یا نه؟!

به روز بد مرا ز آغاز کار افگند عشق، اما

نمی‌دانم که خواهد داشت روزی زین بتر یا نه؟!

اگر بی‌تابی خود در فراق آن سفر کرده

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

نمی پرسی ز غمناکان، دلت شاد است پنداری؟!

ز فکر بیدلانت، خاطر آزاد است پنداری

چنان ترسیده چشمم از گرفتاری درین گلشن

که شاخ گل بچشم دست صیاد است پنداری

نشد از خنده ی خسرو، تسلی خاطر شیرین؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

به گاه رقص، چون در انجمن می در قدح ریزی

به سر غلتم، چو بنشینی، ز پا افتم چو برخیزی

کنم اظهار رنجوری، بهر کس میرسم؛ شاید

نگیرد دامنت کس، گر تو روزی خون من ریزی

تو وقتی حال من دانی، که چون من بر سر راهی

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

کنی تا چند آزارم که زاری‌های من بینی؟!

به یاری کوش چون یاران، که یاری‌های من بینی!

سپردم دل، چو روز اولم دیدی، سرت گردم؛

بیا تا روز آخر جان‌سپاری‌های من بینی

تو کز شوخی قرارت نیست بر مرکب، تماشا کن

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰ - و له فیه داد و دهش

 

خلاف ظالم و ممسک، بچشم هوشمند آذر؛

بود داد و دهش، از هر چه در گیتی است خود خوشتر

نوای چرخه ی زال مداین، گوش کسری را

بحکم عدل، از آواز چنگ باربد خوشتر

صدای پای مهمان نخوانده طبع حاتم را

[...]

آذر بیگدلی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode