گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

میانش نیست از جوش نزاکت در نظر پیدا

بود چون معنی از مصرع زقد او کمر پیدا

ندارم آگهی از حال دل لیک اینقدر دانم

که گاهی می شود در دود آهم چون شرر پیدا

نهان از خلق بر دوش سبک روحی بود سیرم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

زخلق خوش لقب بیگانه کردی باده نوشان را

به زهر چشمی امشب آب ده پیکان مژگان را

نباشم تنگدل از فیض مشرب در گرفتاری

نهان در هر شکنج دام دارم صد بیابان را

اگر بر خوان نعمتهای معنی دسترس خواهی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

تهی کردم زاشک و آه امشب سینهٔ خود را

زنقد و جنس خالی ساختم گنجینهٔ خود را

بیفزاید به قدر محنت و غم رتبهٔ دلها

یکی صد می شود چون بشکنی آیینهٔ خود را

زلب بر لب نهادن کی تسلی می شوم ساقی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

زبون کی می توان کرد به نیرو چرخ پرفن را

به خاک افکنده این زال کهن چندین تهمتن را

چراغان کرده از شمع مزار کشتگان هر سو

تو چون از جوش رعنایی کشی بر خاک دامن را

چه ترسی از حوادث چون توسل با خدا جستی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

نمی باشد زمرگ اندیشه ای پرهیزکاران را

سفر فیض صباح عید بخشد روزداران را

چکد خون گشته از منقار بلبل نالهٔ حسرت

طراوت از سرشک ماست پنداری بهاران را

نیارد زد قدم در عالم آزادگی هرکس

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

کسی کو چون دل شیر است از جرأت نشان او را

رود گر در بر شیران بود مهد امان او را

کند طوفان به عالم ابرو از بالای چشم او

که هست از موج مژگان شور در بحر گمان او را

شقاوت پیشه را گمراه تر سازد دلیل حق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

ره عشق است و نبود خاطر خرسند باب اینجا

به یک لبخند از خود می رود دل چون حباب اینجا

زداید غم به هیچ از سینه فیض دشت پیمایی

گره از دل گشاید ناخن موج سراب اینجا

ز فیض درد عشقش بیشتر دل بهره بردارد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

نماید جلوهٔ عکسش ز بس بیتاب دریا را

بلرزد عضو عضو از قطره چون سیماب دریا را

رسد فیض دگر زاهل نظر کامل عیاران را

فلک سان محشر کوکب کند مهتاب دریا را

غبار آلوده سازد صحبت دیوانگان دل را

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

نگه بر چهره نتوان کرد آن ترک شرابی را

یکایک چون در آتش افکند کس مرغ آبی را

هلاک گردش چشمی که از هر جنبش مژگان

عمارت می کند در کشور دلها خرابی را

فریب حسن هندی خورده ام دل مرده چون باشم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

به عرش عزتم جا داده است اقبال خواری‌ها

نماند ضایع آخر فیض ضایع روزگاری‌ها

چو با تیغ تضرع رو به سویم کرد دانستم

که تابد پنجهٔ خورشید را نیروی زاری‌ها

به نام خویشتن گیری برات لامکان سیری

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

به نیروی محبت در کنار آرم میانش را

به زور ناتوانی می کشم آخر کمانش را

بساطی چیده رنگین چشم بد دور از نگاه او

بود هردم زخون تازه ای گرمی دکانش را

وطن مرغ دلم در گرم سیر عشق او دارد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

ز دست درد مجنون‌مشربان را در بیابان‌ها

به دامن می‌رسد مانند گل چاک گریبان‌ها

مبادا خار خواهش دامن دل را به چنگ آرد

در این گلشن به رنگ غنچه جمع آرید دامان‌ها

چرا شیرین نباشد گفتگوی شکرین لعلی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

مگر بگذشت دل آزرده ای با درد ازین صحرا

که همچون آه دردآلود خیزد گرد ازین صحرا

ز فیض خاک دردآلوده ام جویا عجب نبود

به جای گرد برخیزد اگر فریاد ازین صحرا

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

قضا چون باعث ایجاد شد آب و گل ما را

ز خون چشم حسرت کرد تخمیر دل ما را

ز خود وارستگان وادی شوقیم تا نبود

چو بلبل تهمت مشت خسی هم منزل ما را

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

مه من چون دهد عرض صفای پیکر خود را

کشد صبح از خجالت بر سر خود چادر خود را

از آن با چشم دل حیران حسن خوبرویانم

که صنعت می نماید خوبی صنعتگر خود را

زبان خبث یاران سر کند چون تیغ بازی را

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

ز بس دیوانگی کردم به یاد روی او شب‌ها

ز وحشت گشته‌اند آشفته چون گیسوی او شب‌ها

مگر درمان تواند گشت درد احتیاجش را

عرق چیند به دامن ماهتاب از روی او شب‌ها

جواب منکر روز قیامت چون توان گفتن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

بپوش از دیدهٔ نامحرم شهوت عبادت را

نهان کن در نقاب ظلمت شب حسن طاعت را

هواپیما شود بر دوش آهت گر زبان و دل

ز برگ و بار آرایش دهی نخل سعادت را

شکست نفس باغ زندگانی را کند خرم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

چه جان باشد به پیش چشم او دل‌های سنگین را

زمژگان در فلاخن می گدازد کوه تمکین را

بحمدالله که در بزم محبت شمع تابانم

به آتش داده ام از گرم خونیها شرائین را

لب میگون جانان را چه نقصان از غبار خط

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

به رویم دیدهٔ حیران در فیضی گشود اینجا

چو شبنم باختم از یک نگه بود و نبود اینجا

نماز و سبحه و کبر و ریا ارزانی زاهد

بود بر خاک خجلت روی مالیدن سجود اینجا

کدامین عیب باشد هم ترازو خودستایی را

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

نمی‌دانم چرا با من به حکم بدگمانی‌ها

چو بادامی همه تن پشت چشم از سرگرانی‌ها

به قدر طاقت عاشق بود بی‌رحمی خوبان

کشم شمشیر جورش را به سنگ از سخت‌جانی‌ها

بهاران را از آن رو دوست می‌دارم که این موسم

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۱
sunny dark_mode