حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۲۷
ز بی برگی، ره الفت دلم بر دوستان بندد
چمن پیرا، ره گلزار را فصل خزان بندد
سخن بیگانه باشد، بزم الفت آشنایان را
به هم چسبید چون لب، راه گفتار زبان بندد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۲۸
کجا دلبستگی عاشق به حسن بی وفا دارد؟
که مانند گل رعنا، خزانی در قفا دارد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳۲
ز بیمهریّ او، داغم چراغ مردهای دارد
گل حسرتکشی، نه خوردهای، نه بردهای دارد
نه تنها صرصر فریاد من، شوریده صحرا را
چو دریا چشم پرشورم، نمکپروردهای دارد
به خاک من گذر کن، تا ببینی لالهزاری را
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳۴
شکرخند دلم خواهش ز لعل میْکشی دارد
خمار من تمنای شراب لب چشی دارد
حزین، از داغ خونگرم محبت، حیرتی دارم
که دستی بر دل هر کس نهادم آتشی دارد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳۵
گزند کوکب از کژدم فزون جان را زیان دارد
خدا از چشم این شبزندهداران در امان دارد
جهان افسرده است، اسباب عشرت از که میجویی؟
ز خامی، حرص پندارد، تنور سرد نان دارد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳۶
دگر خونابه دل، دیده را آلودنی دارد
می پرزور، اشک لاله گون پیمودنی دارد
به خوابم دولت بیدار می آید، از آن روزی
که چشمم در نظر بر آستانش سودنی دارد
چه شد چون شمع محفل گر تنم فرسودنی دارد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴۰
شراب خون من، آن مست را مخمور میسازد
کباب من لب شیرین او را شور میسازد
به قسمت گر نصیب خضر گردد، یک شب هجران
ره نزدیک عمر جاودان را، دور میسازد
چنین بیپرده چون بلبل، نمیگردید افغانم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴۱
مریض زهد را آن روی آتشناک میسازد
که آتش خار را، از هستی خود پاک میسازد
به راهش با جفای ناکسان دارم شکیبایی
که بلبل تا گل آید، با خس و خاشاک میسازد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴۴
سخن چون میسرایم، کلک شکربار میسوزد
گلوی این نی، از شیرینی گفتار میسوزد
دل از خامی چرا بندم، به برق عمر مستعجل؟
نفس در سینهام، از گرمی رفتار میسوزد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴۷
بلاکش عاشقی کو با غم جانانه میسازد
ز جان سختی، دم شمشیر را، دندانه میسازد
گشاید گل به شبنم، گر چنین آغوش الفت را
به بلبل آشیان را غیرت، آتشخانه میسازد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴۸
نقاب آنجا که از رخسارهٔ جانانه برخیزد
برهمن از سر بت، گبر زآتشخانه برخیزد
به یک رنگی ز بس خو کرده ام، در کعبه گر میرم
خروش دلخراش شیون، از بتخانه برخیزد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵۲
به دنیا قدر ارباب مذلت بیش میباشد
کف سائل ز اعضای دگر، در پیش میباشد
شکایت نیست مطلب، چون جرس گر ناله پردازم
فغانی در نهاد سینههای ریش میباشد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵۴
تذرو دل، اسیر سرو آزاد تو می باشد
بلای جان، قیامت جلوه شمشاد تو می باشد
به این شاد است خاطر، کز غم محنت کشان شادی
دل از غم خرابم، عشرت آباد تو می باشد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵۶
چرا با سردی دی بلبلان را کینه می باشد؟
هوا گرم است ما را، تا نفس در سینه می باشد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵۷
دلم در زلف او، از سینه نالان بیشتر باشد
غم دیوانه، در شهر از بیابان بیشتر باشد
هجوم عاشقان از دور باش ناز، افزون شد
تو را در خانهٔ در بسته، مهمان بیشتر باشد
هوس چون بی نهایت شد، نماند جای آسایش
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶۰
پریشان سنبلش، دیباچهٔ احوال من باشد
شب هجران او، چون سایه در دنبال من باشد
شفاعت سنجی طاعات، خواهد کرد در محشر
گناه عشق اگر در نامهٔ اعمال من باشد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶۱
خیالت مونس جان اسیران در بدن باشد
به غربت، آشنا هر کس که یابد، در وطن باشد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶۳
خوشا چشمی که محو لذّت نظّارهای باشد
ز مژگان، شبنمافشانِ گلرخسارهای باشد
مجزّا کردهام دل را، به شورانگیز مکتبها
که تا در دست هر سیمینبری، سیپارهای باشد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶۴
ز غیرت، آب گوهر نخل عزّت را به جو باشد
لب اظهار مطلب، آبشار آبرو باشد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶۶
لب گویای من چون شمع، مقراض سخنها شد
زبان روشنم، افسانهساز انجمنها شد
ز بس سر میزند ز اندیشهام، یاد خط سبزش
ز نقش پای کلکم، صفحهها رشک چمنها شد