گنجور

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - در مدح امیر ابویعقوب یوسف بن ناصرالدین

 

نبینی باغ را کز گل چگونه خوب و دلبر شد

نبینی راغ را کز لاله چون زیبا و در خور شد

زمین از نقش گوناگون چون دیبای ششتر شد

هزار آوای مست اینک به شغل خویشتن در شد

تذرو جفت گم کرده کنون با جفت همبر شد

[...]

فرخی سیستانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » ترکیبات » ترکیب بند در رثاء سلطان یعقوب

 

بحمدالله که باز از عدل یعقوبی جهان پر شد

بنای خطبه ی شاهی بنام بایسنغر شد

بابافغانی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰

 

ز خوان غیب یک نعمت نصیب ما و ساغر شد

ز خون خوردن چرا نالیم کاین روزی مقدر شد

دل از آمیزش بیگانه و خویشان به تنگ آمد

بیابان جنونی کو که صحبت‌ها مکرر شد

در حرص ار به رویت بسته گردد گنج‌ها یابی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۸

 

ز شیرین جان‌ها بس که تیغت شهدپرور شد

لب تیغت به هم چسبید و من شادم که بهتر شد

ز آغاز انتهای کار دنیا می توان دیدن

شرر را زندگی در ساعت اول مکرر شد

سموم کشت طالع گشت گرمی هواداران

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷۵

 

زنور عارضش هر ذره ای خورشید منظر شد

زشکر خنده اش هر چشم موری تنگ شکر شد

چه رخسار جهانسوز و چه چشم دلفریب است این

که از نظاره اش هر قطره اشکم چشم دیگر شد

من آن روزی که در رخسار آتشناک او دیدم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۸۹

 

ز دندان ریختن حرص کهنسالان فزونتر شد

لب پرشکوه گردد چون صدف خالی ز گوهر شد

کند اقبال دنیا سخت، دلهای ملایم را

نمی گیرد به خود نقش نگین چون موم عنبر شد

سبکسیرست دولت، پایداری برنمی تابد

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

گره در ابروان، از گرمی خویش چو اخگر شد

نقاب از آتش رخسار او، بال سمندر شد

مشبک شد چنان از خارخار دیدنش چشمم

کزان نور نگاهم تارها چون دود مجمر شد

گنه کاران شدند از حشر من گرم عرق ریزی

[...]

واعظ قزوینی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۷۹

 

نگاه خشم، چشم شوخ او را زیب دیگر شد

رگ تلخی درین بادام، شیرین تر ز شکّر شد

حزین لاهیجی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۶۰ - حدیث تشنگی

 

چو در کرب و بلا سبط نبی بی یار و یاور شد

سرش از تن جدا از خنجر شمر ستمگر شد

تنی کز روشنی روشن تر از در و گهر بودی

زخون حنجرش رنگین تر از یاقوت احمر شد

زطوفان حوادث، سر نگون شد کشتی عمرش

[...]

ترکی شیرازی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰ - غوغای محشر

 

نه تنها بندهٔ بالای موزونت صنوبر شد

علم شد، سردوبان شد، نیشکر شد، نخل نوبر شد

نه تنها گل ز نرمی شرمگین شد پیش اندامت

کتان شد، پرنیان شد، حلّه شد، دیبای اخضر شد

نه تنها شور بر پا شد که دوش از بزم ما رفتی

[...]

شاطر عباس صبوحی
 
 
sunny dark_mode