گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵

 

خط از سنگین دلی گفتم برآرد لعل دلبر را

ندانستم رگ گردن شود این رشته گوهر را

نه تبخاله است بر گرد دهان آن پری پیکر

ز تنگی این صدف بیرون لب جا داده گوهر را

سرشک بلبلان برگ گلی نگذاشت بی شبنم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶

 

نسوزد دل به آه گرم من چرخ بد اختر را

ز دود تلخ پروا نیست چشم سخت مجمر را

منم کز تیره بختی ها ندارم صبح امیدی

وگرنه در سواد دل بهاری هست عنبر را

به حرف و صوت مهر خامشی را بر مدار از لب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷

 

لب یاقوت او تا داد از خط عرض لشکر را

حصاری کرد در گرد یتیمی آب گوهر را

تلاش پختگی کردم ز خامی ها، ندانستم

که در خامی بهار بی خزانی هست عنبر را

تهیدستان قسمت را چه سود از رهبر کامل؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۸

 

زبان کوتاه باشد آشنای بحر گوهر را

بلندی حجت عجزست بازوی شناور را

به خون دل میسر نیست از دل آرزو شستن

به آب تیغ نتوان محو کرد از تیغ جوهر را

مکن چون تنگ ظرفان شکوه از داغ سیه بختی

[...]

صائب تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

چه حسن است این که مجنون می کند عقل فسونگر را؟

چه رنگ است این که در خون می کشد، دامان محشر را؟

صفایی کز دم صبح بنا گوش تو می بینم

به خون رشک خواهد غوطه دادن، مهر خاور را

به چشم کم ندیدی ناز خونریز اسیرانش

[...]

حزین لاهیجی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۰

 

رعایت کن زمهر این جمع مضطر را

برادر را و خواهر را و مادر را

صفایی جندقی
 
 
sunny dark_mode