گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷

 

بهاری ‌کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد

نگاری‌کز دو یاقوتش همی شهد و شکر خیزد

خروش از شهر بنشاند هر آنگاهی که بنشیند

هزار آتش برانگیزد هرآنگاهی که برخیزد

رخش ‌سیمین‌سپر بینم‌ خطش چون چنبر مشکین

[...]

امیر معزی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۷ - داستان عشق و گنده پیر و سگ گریان

 

نگاری کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد

بهاری کز دو گلزارش همی شهد و شکر خیزد

خروش از شهر بنشاند هر آنگاهی که بنشیند

هزار آتش برانگیزد هر آن وقتی که برخیزد

ظهیری سمرقندی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۸

 

نشیند وقتها با من به مَی خوردن، ولی چندان

که توبه بشکنم، چون توبه ام بشکست برخیزد

جلال عضد
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳۲

 

به مستی آه خون آلود از دل بیشتر خیزد

که خونبارست هر ابری که از دامان تر خیزد

به آهی می تواند خواست عذر نارساییها

زمستی هر که نتواند زجای خود سحر خیزد

به زهر چشم گردون ستمگر می دهد آبش

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۷

 

ز ضعف بیغمی، نتواند آهم از جگر خیزد

مگر دردی بگیرد دست افغانم، که بر خیزد!

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲

 

دعای صبح محرومان هم آغوش اثر خیزد

غبار هستی مقصد زدامان سحر خیزد

مشو غافل ز آه غرقه در خون اسیرانت

که این سرو از کنار جوی چاک سینه برخیزد

نگردد تا جمالت مست زینت بخشی گلشن

[...]

جویای تبریزی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

چه برخیزد از این سودا کزو دایم شرر خیزد

چه سود از این عمل داری کزو دایم ضرر خیزد

هوای نفس بگذار و حدیث عقل را بشنو

که خیر از عقل می‌آید ولی از نفس شر خیزد

بهار طول امل ای دل ز دامان عمل مگسل

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode